****** |
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین |
آندم قدر ز روی نبی گشت شرمگین |
ذرّات کاینات قرین فنا شدند |
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین |
****** |
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین |
آندم قدر ز روی نبی گشت شرمگین |
ذرّات کاینات قرین فنا شدند |
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین |
****** |
در ماتم شهی که سرش ازجفا بُرند |
رخت عزا رواست ز سر تا به پا بُرند |
هر گز شنیده اید که بی جرم و بی گناه |
همچون حسین کسی که سرش ازقفا برند |
****** |
آن کشتهاى که نیست جزایى براى او |
غیر از خداى او که بود خونبهاى او |
آن کشتهاى که حیدر و زهرا و مصطفى |
دارند صبح و شام به جنت عزاى او |
****** |
آه از دمی که رو به ره آورد کاروان |
بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فَغان |
یک کاروان تمام، زن و طفل خردسال |
از جور چرخ بی کس و در بند ناکسان |
****** |
ای خون پاک از همه چیزی تو برتری |
زان برتری که خون خداوندِ اکبری |
ای خون هزار مرتبه سوگند میخورم |
بر پاکی ات که طاهر و طُهر و مطهَّری |
****** |
می بود واجب ار که کسی را چنین کُشند |
ممکن نمی شدی که به این ظلم و کین کُشند |
اسلام و دین ببین که چسان امّت نبی |
دین را بهانه کرده و اسلام و دین کُشند |
****** |
شمر لعین چو خنجر کین از کمر کشید |
جبریل مضطرب ز جگر نعره بر کشید |
آن بی حیا ز روی پیمبر نکرد شرم |
خنجر ز کین به حنجر آن محتضر کشید |
خورشید مُنکَسِف شد و آفاق پر زشور |
چون آفتابش از افق نیزه سر کشید |
جسمش به روی خاک و سرش بر سر سنان |
زینب چو دید ناله ی زار از جگر کشید |
****** |
دگر چه نوبت آن کودک صغیر آمد |
ز چرخ پیر خروش ملک بزیر آمد |
بجان نثاری بابا ز گاهوارۀ ناز |
نخورده شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد |
که گر به جثه صغیرم ولی به رتبه کبیر |
کبیر را ندهند آب چون صغیر آمد |
اگر به کار پدر نامد این پسر روزی |
درست آمده امروز، گرچه دیر آمد |
****** |
ای شهیدی که نشاید غمت از یاد رود |
گرچه این خاک وجودم همه بر باد رود |
ماجرای غمت ار بگذرد اندر آفاق |
تا به افلاک همی ناله و فریاد رود |
محض رفتن به جنان مایه ی شادی نَبوَد |
گر کسی سوی جنان با تو رود شاد رود |
زان کنم این همه فریاد که هرگز به جهان |
نشنیدم به کسی این همه بیداد رود |
****** |
اى خاک کربلا تو بهشت برین شدى |
ز آن رو که جاى خسرو دنیا و دین شدى |
نازى اگر به کعبه و بالى اگر به عرش |
زیبد، چو جاى آن بدن نازنین شدى |
هستى زمین و قدر تو از آسمان گذشت |
یا حَبَّذا زمین که به از هر زمین شدى |
خوابیده بس که سبز خطان در تو گلعذار |
یک باغ پر ز نسترن و یاسمین شدى |
****** |
ای کرب و بلا منزل جانان من استی |
یعنی تو مقام شه گل پیرهن استی |
خود گلشن طاهایی و باغ گل زهرا |
کاینسان چمن اندر چمن از یاسمن استی |
زان پیکر زیبا که به خاک تو دفین است |
تا چشم کند کار پر از نسترن استی |
این نکهت سیب از تو از آن سیب بهشتی است |
یا بس که نهان در تو ز سیب ذقن استی |
****** |
ای خاک کربلا تو به از مشک عنبری |
از هر چه گویمت تو از آن چیز برتری |
ای خاک پاک این نه خطا بود خواندمت |
اکسیر اعظمی تو و گوگرد احمری |
ای خاک چیستی تو ندانم که عرش هم |
با نیم ذرّه ات ننماید برابری |
هر سُبحه یی که بسازند از تو در بها |
صد ره فزون تر آمده از مهر و مشتری |
****** |
چون شهسوار عشق به دشت بلا رسید |
بر وى ز دوست تهنیت و مرحبا رسید |
کرد از نشاط، هروله با یک جهان صفا |
از مروۀ وفا چو به کوى صفا رسید |
تِذکار عهد پیش و بلاى الست شد |
آمد بشارتش که زمان وفا، رسید |
چون در ازل، به جان، تو خریدار ما شدى |
اکنون بیا که وقت اداى بها رسید |
****** |
عشق آن بود که از تو تویی را به در کند |
ویرانهی وجود تو زیر و زبر کند |
عشق آن بود که هر که بدان گشت سربلند |
بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند |
عشق آن بود که تشنه ی دیداریار را |
حنجر ز آب خنجر فولاد تر کند |
عاشق کسی بود که به دوران عاشقی |
برخود حدیث عیش جهان مختصر کند |
****** |
بیا به دانه ی اشک این زمان معامله کن |
به ماتم شه دین پای دل پر آبله کن |
به روز حشر که هر کرده را دهند جزا |
اگر بهشت ندادندت از حسین گله کن |
مگو بهشت کجا ما کجا و شاه کجا |
بریز اشک روان یک دو روز حوصله کن |
ولی نه شرط محبت بود که بهر حسین |
بگویمت به بهشت اشک خود مبادله کن |
****** |
بر زخمهاى پیکرت ار اشک، مرهم است |
پس گریه تا به حشر بر آن زخم ها، کم است |
ز آن ناوکى که بر دلت آمد ز شست کین |
خون دل از دو دیده روانم دمادم است |
ز آن تیغ کین به فرق تو، تا حشر خاک غم |
بر فرق ما همین نَه، که بر فرق عالم است |
از پیچ و تاب تشنگى ات بر لب فرات |
چشم جهانیان همه چون دجله و یم است |
****** |
شیران کارزار و امیران روزگار |
عباس و عون و جعفر و عثمان نامدار |
در باغ بوتراب خزان چون رسیده شد |
بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار |
عباس خواند هر سه برادر به نزد خویش |
در بر کشید سر و یکی بود شد چهار |
گفتا کنون که کار بود تنگ بر حسین |
ننگ است، ننگ زندگی ما به روزگار |
****** |
چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت |
افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت |
با عشق دید آب و هوایش چو سازگار |
منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت |
سالار کاروان همه کالای عشق را |
بنهاد در میانه زِ هَر مدّعا گذشت |
چون در زمین پُر خطر نینوا رسید |
با صد هزار شور و نوا از نوا گذشت |
****** |
میزان حسن و عشق چو با هم قرین فتاد |
سهم بلاى او به امام مبین فتاد |
عشقش عنان کشید زیثرب به کربلا |
کوشید تا که کار، به عین الیقین فتاد |
در دشت عشق تاخت سمند آن قدر که کار |
از عشق درگذشت و، به عشق آفرین فتاد |
از تاب تشنه کامى اطفال شد چنان |
کز تاب، پیچ و تاب به حبل المتین فتاد |
****** |
در کربلا چو محشر کبری شد آشکار |
گشتند دوزخی و بهشتی به هم دچار |
بودند خیل دوزخی آن روز، شادکام |
اما بهشتیان همه لب تشنه و فکار |
اهل بهشت را جگر از قحط آب آب |
در کام اهل دوزخ و نار، آب خوش گوار |
آن ساقیان کوثر و آن شافعان حشر |
گشتند تشنه،طعمه ی شمشیر آبدار |