مرثیه ها-بندیکم
|
****** |
|
در کربلا چو محشر کبری شد آشکار |
|
گشتند دوزخی و بهشتی به هم دچار |
|
بودند خیل دوزخی آن روز، شادکام |
|
اما بهشتیان همه لب تشنه و فکار |
|
اهل بهشت را جگر از قحط آب آب |
|
در کام اهل دوزخ و نار، آب خوش گوار |
|
آن ساقیان کوثر و آن شافعان حشر |
|
گشتند تشنه،طعمه ی شمشیر آبدار |
|
آتش به خیمه گاه زدند، این روا نبود |
|
کز دوزخی به کاخ بهشتی فتد شرار |
|
پس دختران فاطمه یکسر شکسته دل |
|
هریک چو آفتاب و به جمّازه ای سوار |
|
هریک سوار ناقه ی عریان،که ناگهان |
|
بر کشته گان بی کفن افتادشان گذار |
|
هر پیگری چو کوکب رخشنده در فلک |
|
یا چون فلک ز زخم فراوان،ستاره بار |
|
زینب چو دید پیکر صد پاره ی حسین |
|
غلطان به خاک، ماریه با قلب داغدار |
|
بر رُخ نمود ناخن بی صبری آشنا |
|
کرد از هلال، چهره ی خورشید را نگار |
|
از سوز دل،به آن تنِ بی سر خطاب کرد |
|
نوعی که زد به خرمن هفت آسمان، شرار |
|
گفتا تویى برادر زینب، تویى حسین |
|
آیا تویى که از تو مرا بود اعتبار |
|
دیدی تو اعتبارم و اکنون نظاره کن |
|
بی اعتباری ام که چِها کرده روزگار |
|
پس روى خویش سوى نجف کرد و بازگفت |
|
کاى باب تاجدار من اى شیر کردگار |
|
آخر مگر نه ما همه ذریه توایم |
|
در چنگ خصم همچو اسیران زنگبار |
|
آخر مگر نه این تن بى سر حسین توست |
|
کافتاده پاره پاره درین دشت فتنه بار |
|
یک دم بزن به قایمۀ ذوالفقار دست |
|
بر کش پى تلافى، ازین قوم دون دمار |
|
در نظم و نثر مرثیه ات گر مدد کنند |
|
مزدت همین بس است وفائى به روزگار |