ظاهر شدن چاه آب در مسیر صفین به دستور امیر مومنان (ع) و مسلمان شده شمعون راهب
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۷ ب.ظ
هنگامیکه امیرالمومنین علیه السلام برای جنگ صفّین عازم بودند، در بین راه در بیابانی بی آب توقف فرمودند. مالک اشتر که سپهسالاری حضرت را به عهده داشت و همراه حضرت بود، عرض کرد: یا امیرالمومنین! اینجا که آبی نیست.
حضرت فرمود: ای مالک! خداوندِ سبحان در اینجا به ما آبی شیرین و لطیف و گوارا و سرد و شفافتر از یاقوت عنایت میفرماید. سپس شمشیر به دست، قدری جلوتر تشریف بردند و در جای همواری ایستادند و به مالک و اصحاب دستور دادند که آنجا را حفر کنند. وقتی در حال حفر کردن بودند، سنگی بزرگ و سیاه ظاهر شد که حلقهی فلزی درخشانی به آن سنگ نصب بود. حضرت فرمود: این سنگ را بردارید. اصحاب که حدود صد نفر در آن جا حاضر بودند، هر چه تلاش کردند، نتوانستند سنگ را بردارند.
امیرالمومنین علیه السلام دعایی بر زبان مبارکش جاری ساخت و آن سنگ را از جا کند و کناری گذاشت و به ناگاه آبی شیرین و لطیف و گوارا و سرد و شفافتر از یاقوت -همان گونه که حضرت فرموده بود- از زیر سنگ بیرون آمد و همه اصحاب از آن آب نوشیدند و مرکب های خود را نیز سیراب کردند. سپس حضرت آن سنگ را سر جای خود قرار دادند و دستور فرمودند تا خاک روی آن سنگ ریختند و آنگاه، از آن محل دور شدند. وقتی مقداری راه را طی کردند، حضرت فرمود: کدام یک از شما محل آن چشمهی آب را میداند؟ همه گفتند: ما میدانیم کجاست. تعدادی از اصحاب به دستور حضرت برگشتند تا چشمه را پیدا کنند، اما هر چه جستجو نمودند، چشمه را پیدا نکردند. چون بیشتر در همان اطراف به جستجو پرداختند، به صومعه راهبی رسیدند که از پیری و کهولت سن، ابروهایش روی چشم هایش افتاده بود. از او سئوال کردند: میتوانی مقداری آب به ما بدهی؟ گفت: آب شیرینی دارم که دو روز است آن را نگهداشتهام. وقتی مقداری آب آورد، تلخ و ناگوار بود. به او گفتند: تو چگونه به این آب شیرین و گوارا میگویی؟! اگر آبی که مولای ما به ما داد را مینوشیدی، هرگز فراموش نمیکردی!. آنگاه ماجرای آن چشمه را برای او گفتند. او سوال کرد: مولای شما پیامبر است؟ گفتند: خیر، بلکه او وصیّ پیامبر است. راهب تا این مطلب را شنید، التماس کرد که مرا نزد ایشان ببرید. وقتی خدمت حضرت رسید، حضرت به او فرمود: تو شمعون راهب هستی؟ گفت: بله، این نامیاست که مادرم بر من نهاده است و کسی غیر از خدای متعال از آن اطلاع ندارد. شما از کجا دانستید؟ سپس از آن چشمه سوال کرد، فرمود: این چشمهی زاهوما و از بهشت است. سیصد و سیزده وصی از این آب خورداند و من آخرین آنها هستم. راهب گفت: در کتاب انجیل هم این مطلب به همین شکل آمده است و من گواهی میدهم به جز خدای یکتا خدایی نیست، و محمد (صلی الله علیه و اله) رسول اوست و تو وصیّ پیامبری. سپس با علی علیه السلام و اصحاب همراه شد و یکی از اصحاب حضرت گردید و در جنگ صفین، اولین کسی بود که به شهادت رسید[1].
[1] قضاوتها و معجزات امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حبیب الله اکبر پور، ص 301
حضرت فرمود: ای مالک! خداوندِ سبحان در اینجا به ما آبی شیرین و لطیف و گوارا و سرد و شفافتر از یاقوت عنایت میفرماید. سپس شمشیر به دست، قدری جلوتر تشریف بردند و در جای همواری ایستادند و به مالک و اصحاب دستور دادند که آنجا را حفر کنند. وقتی در حال حفر کردن بودند، سنگی بزرگ و سیاه ظاهر شد که حلقهی فلزی درخشانی به آن سنگ نصب بود. حضرت فرمود: این سنگ را بردارید. اصحاب که حدود صد نفر در آن جا حاضر بودند، هر چه تلاش کردند، نتوانستند سنگ را بردارند.
امیرالمومنین علیه السلام دعایی بر زبان مبارکش جاری ساخت و آن سنگ را از جا کند و کناری گذاشت و به ناگاه آبی شیرین و لطیف و گوارا و سرد و شفافتر از یاقوت -همان گونه که حضرت فرموده بود- از زیر سنگ بیرون آمد و همه اصحاب از آن آب نوشیدند و مرکب های خود را نیز سیراب کردند. سپس حضرت آن سنگ را سر جای خود قرار دادند و دستور فرمودند تا خاک روی آن سنگ ریختند و آنگاه، از آن محل دور شدند. وقتی مقداری راه را طی کردند، حضرت فرمود: کدام یک از شما محل آن چشمهی آب را میداند؟ همه گفتند: ما میدانیم کجاست. تعدادی از اصحاب به دستور حضرت برگشتند تا چشمه را پیدا کنند، اما هر چه جستجو نمودند، چشمه را پیدا نکردند. چون بیشتر در همان اطراف به جستجو پرداختند، به صومعه راهبی رسیدند که از پیری و کهولت سن، ابروهایش روی چشم هایش افتاده بود. از او سئوال کردند: میتوانی مقداری آب به ما بدهی؟ گفت: آب شیرینی دارم که دو روز است آن را نگهداشتهام. وقتی مقداری آب آورد، تلخ و ناگوار بود. به او گفتند: تو چگونه به این آب شیرین و گوارا میگویی؟! اگر آبی که مولای ما به ما داد را مینوشیدی، هرگز فراموش نمیکردی!. آنگاه ماجرای آن چشمه را برای او گفتند. او سوال کرد: مولای شما پیامبر است؟ گفتند: خیر، بلکه او وصیّ پیامبر است. راهب تا این مطلب را شنید، التماس کرد که مرا نزد ایشان ببرید. وقتی خدمت حضرت رسید، حضرت به او فرمود: تو شمعون راهب هستی؟ گفت: بله، این نامیاست که مادرم بر من نهاده است و کسی غیر از خدای متعال از آن اطلاع ندارد. شما از کجا دانستید؟ سپس از آن چشمه سوال کرد، فرمود: این چشمهی زاهوما و از بهشت است. سیصد و سیزده وصی از این آب خورداند و من آخرین آنها هستم. راهب گفت: در کتاب انجیل هم این مطلب به همین شکل آمده است و من گواهی میدهم به جز خدای یکتا خدایی نیست، و محمد (صلی الله علیه و اله) رسول اوست و تو وصیّ پیامبری. سپس با علی علیه السلام و اصحاب همراه شد و یکی از اصحاب حضرت گردید و در جنگ صفین، اولین کسی بود که به شهادت رسید[1].
[1] قضاوتها و معجزات امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حبیب الله اکبر پور، ص 301
۹۵/۱۰/۱۴