ظاهر شدن چاه آب در مسیر صفین به دستور امیر مومنان (ع) و مسلمان شده راهب
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ب.ظ
[مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال مینویسد] از امیر المؤمنین علی علیه السّلام معجزهای ظاهر شده از حدیث راهب کربلا و صخره؛ و این معجزه را عامّه و خاصّه نقل کردهاند و شعرایی چند از جمله سید حِمیری آن را به شعر در آوردهاند، و کیفیّت آن چنان است که:
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در وقت توجّه فرمودنش به صفّین، مرور فرمود به کربلا و فرمود به اصحابش: آیا مىدانید که اینجا کجا است؟ به خدا سوگند که اینجا مَصرع حسین و اصحاب اوست. پس کمى رفتند تا رسیدند به صومعهی راهبى در میان بیابان، در حالى که تشنگى سختی به اصحاب آن حضرت عارض شده بود و آب ایشان تمام گشته بود و هر چه از یمین و یسار تفحّص کرده بودند آب پیدا نکردند. حضرت فرمود که ساکن این دیر را ندا کنید که نگاه کند. چون نگاه کرد، از او از مکان آب پرسیدند. گفت: ما بین من و آب، فاصله زیاده از دو فرسخ است و در این نزدیکى آبی نیست و از براى من، آب یک ماه را مىآورند و من به نحو تنگى با آن زندگانى مىکنم و اگر آن آب نباشد از تشنگى هلاک مىشوم.
حضرت به اصحاب خود فرمود: آیا شنیدید کلام راهب را؟
گفتند: بلى، آیا امر مىفرمایى ما را تا قوّه داریم به همان جایى که راهب اشاره مىکند برویم و آب بیاوریم؟
فرمود: حاجتى به این نیست، پس گردن استر خود را برگردانید به سمت قبله و اشاره فرمود به جایى در نزدیکی دِیر و فرمود: بگشایید زمین این مکان را، پس جماعتى با بیل، خاک آن زمین را برداشتند و ناگاه سنگ بزرگى ظاهر شد که مىدرخشید.
گفتند: یا امیر المؤمنین! اینجا سنگى است که بیل به آن کار نمىکند.
فرمود: بدرستى که این سنگ بر روى آب واقع است و اگر از محلّ خود زایل شود خواهید یافت آب را. پس کوشش کردند در کندن سنگ و جمع شدند گروهى و قصد کردند که آن سنگ را حرکت دهند، اما نتوانستند و کار بر ایشان سخت شد. حضرت چون این بدید از استر پیاده شد و آستین بالا زد و انگشتان خود را گذاشت در زیر سنگ و سنگ را حرکتی داد و آن را از جای کَند و افکند دور به مسافت ذراع بسیارى.
چون سنگ برداشته شد آب ظاهر شد و آن جماعت مبادرت کردند به سوى آن و آشامیدند از آن، و بود آب از هر آبى که در سفرشان خورده بودند گواراتر و سردتر و صافىتر.
پس فرمود: از این آب، توشه بردارید و سیراب شوید. آنان نیز هر چه خواستند آب آشامیدند و برداشتند. پس امیر المؤمنین علیه السّلام آمد نزد آن سنگ و آن را به دست گرفت و به جاى خود گذاشت و امر کرد که روى آن خاک ریختند و اثرش پنهان شد ولکن همهی اصحابِ آن حضرت، مکان آب را دانستند. پس کمى رفتند، حضرت فرمود: به حقّ من برگردید به موضع چشمه ببینید مىتوانید آن را پیدا کنید! مردم برگشتند و در تفحّص چشمه برآمدند و هر چه کاوش کردند و ریگها را پس و پیش کردند، چشمه آب را پیدا نکردند.
راهب چون آن چشمهی آب را مشاهده کرد، ندا کرد که: اى مردم! مرا پائین بیاورید. پس به هر حیله بود او را از دِیرش پائین آوردند. پس ایستاد مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام و گفت: اى مرد، تو پیغمبر مرسلى؟
فرمود: نه.
گفت: ملک مقرّبى؟
فرمود: نه.
گفت: پس تو کیستى؟
فرمود: منم وصى رسول اللّه، محمد بن عبد اللّه، خاتم النّبیّین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. پس راهب شهادت گفت و اسلام آورد و گفت: این دِیر بنا شده در اینجا به جهت طلب کسى که بکَند این سنگ را و بیرون آورد از زیر آن آب را و عالِمى چند قبل از من گذشتند و به این سعادت نرسیدند و حقّ تعالى مرا روزى فرمود و ما مىیابیم در کتابى از کتابهاى خودمان و شنیده بودیم از علماى خودمان که در این گوشهی زمین، چشمهاى است که بر آن سنگى است که نمىشناسد مکان آن را مگر پیغمبر یا وصىّ پیغمبر. پس راهب جزء جیش حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گردید و در رکاب آن حضرت، شهید شد و حضرت متولّى دفن او شدند و بسیار براى او استغفار کردند[1].
[1] منتهی الآمال، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۷۸ش، ص 1643[با اندکی تلخیص]
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در وقت توجّه فرمودنش به صفّین، مرور فرمود به کربلا و فرمود به اصحابش: آیا مىدانید که اینجا کجا است؟ به خدا سوگند که اینجا مَصرع حسین و اصحاب اوست. پس کمى رفتند تا رسیدند به صومعهی راهبى در میان بیابان، در حالى که تشنگى سختی به اصحاب آن حضرت عارض شده بود و آب ایشان تمام گشته بود و هر چه از یمین و یسار تفحّص کرده بودند آب پیدا نکردند. حضرت فرمود که ساکن این دیر را ندا کنید که نگاه کند. چون نگاه کرد، از او از مکان آب پرسیدند. گفت: ما بین من و آب، فاصله زیاده از دو فرسخ است و در این نزدیکى آبی نیست و از براى من، آب یک ماه را مىآورند و من به نحو تنگى با آن زندگانى مىکنم و اگر آن آب نباشد از تشنگى هلاک مىشوم.
حضرت به اصحاب خود فرمود: آیا شنیدید کلام راهب را؟
گفتند: بلى، آیا امر مىفرمایى ما را تا قوّه داریم به همان جایى که راهب اشاره مىکند برویم و آب بیاوریم؟
فرمود: حاجتى به این نیست، پس گردن استر خود را برگردانید به سمت قبله و اشاره فرمود به جایى در نزدیکی دِیر و فرمود: بگشایید زمین این مکان را، پس جماعتى با بیل، خاک آن زمین را برداشتند و ناگاه سنگ بزرگى ظاهر شد که مىدرخشید.
گفتند: یا امیر المؤمنین! اینجا سنگى است که بیل به آن کار نمىکند.
فرمود: بدرستى که این سنگ بر روى آب واقع است و اگر از محلّ خود زایل شود خواهید یافت آب را. پس کوشش کردند در کندن سنگ و جمع شدند گروهى و قصد کردند که آن سنگ را حرکت دهند، اما نتوانستند و کار بر ایشان سخت شد. حضرت چون این بدید از استر پیاده شد و آستین بالا زد و انگشتان خود را گذاشت در زیر سنگ و سنگ را حرکتی داد و آن را از جای کَند و افکند دور به مسافت ذراع بسیارى.
چون سنگ برداشته شد آب ظاهر شد و آن جماعت مبادرت کردند به سوى آن و آشامیدند از آن، و بود آب از هر آبى که در سفرشان خورده بودند گواراتر و سردتر و صافىتر.
پس فرمود: از این آب، توشه بردارید و سیراب شوید. آنان نیز هر چه خواستند آب آشامیدند و برداشتند. پس امیر المؤمنین علیه السّلام آمد نزد آن سنگ و آن را به دست گرفت و به جاى خود گذاشت و امر کرد که روى آن خاک ریختند و اثرش پنهان شد ولکن همهی اصحابِ آن حضرت، مکان آب را دانستند. پس کمى رفتند، حضرت فرمود: به حقّ من برگردید به موضع چشمه ببینید مىتوانید آن را پیدا کنید! مردم برگشتند و در تفحّص چشمه برآمدند و هر چه کاوش کردند و ریگها را پس و پیش کردند، چشمه آب را پیدا نکردند.
راهب چون آن چشمهی آب را مشاهده کرد، ندا کرد که: اى مردم! مرا پائین بیاورید. پس به هر حیله بود او را از دِیرش پائین آوردند. پس ایستاد مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام و گفت: اى مرد، تو پیغمبر مرسلى؟
فرمود: نه.
گفت: ملک مقرّبى؟
فرمود: نه.
گفت: پس تو کیستى؟
فرمود: منم وصى رسول اللّه، محمد بن عبد اللّه، خاتم النّبیّین صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. پس راهب شهادت گفت و اسلام آورد و گفت: این دِیر بنا شده در اینجا به جهت طلب کسى که بکَند این سنگ را و بیرون آورد از زیر آن آب را و عالِمى چند قبل از من گذشتند و به این سعادت نرسیدند و حقّ تعالى مرا روزى فرمود و ما مىیابیم در کتابى از کتابهاى خودمان و شنیده بودیم از علماى خودمان که در این گوشهی زمین، چشمهاى است که بر آن سنگى است که نمىشناسد مکان آن را مگر پیغمبر یا وصىّ پیغمبر. پس راهب جزء جیش حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گردید و در رکاب آن حضرت، شهید شد و حضرت متولّى دفن او شدند و بسیار براى او استغفار کردند[1].
[1] منتهی الآمال، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۷۸ش، ص 1643[با اندکی تلخیص]
۹۵/۱۰/۱۴