بند بیستم
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ
****** |
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین |
آندم قدر ز روی نبی گشت شرمگین |
ذرّات کاینات قرین فنا شدند |
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین |
نزدیک شد به هم خورَد اوضاع روزگار |
گردد عیان بر اهل جهان روز واپسین |
آسیمه سر شدند در افلاک ماه ومهر |
چون گشت سرنگون به زمین آفتاب دین |
یکسر فنای کون و مکان می شد آن زمان |
باقی نماندی ار به زمین زین العابدین |
می شد گُسسته رشتۀ عالم ز یکدیگر |
زو گر نبود رشتۀ حبل المتین متین |
در حیرتم که میر قضا چون دهد رضا |
بر خسروی چنان برود ظلمی این چنین |
کاهریمنان کوفه و کافر دلان شام |
دست خدا بُرند از پی نگین |
زین ماجرا ز جان پیمبر شکیب شد |
درخون خضاب پنجه ی کَفُّ الخضیب شد |
۹۵/۰۳/۲۶