مرثیه ها-بند سوم
****** |
چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت |
افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت |
با عشق دید آب و هوایش چو سازگار |
منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت |
سالار کاروان همه کالای عشق را |
بنهاد در میانه زِ هَر مدّعا گذشت |
چون در زمین پُر خطر نینوا رسید |
با صد هزار شور و نوا از نوا گذشت |
از جان و دل گذشت به راه نگار خویش |
از سر، جدا گذشته و از تن جدا گذشت |
روزی که از مدینه برون می نهاد پای |
از خانمان گذشته و از اقربا گذشت |
هر چند در بها و ثمن می فزود حُسن |
عشق آنقدر فزود که تا از بها گذشت |
شکرانه داد اکبر و اصغر به راه دوست |
در کوی عشق یار چو از وی بدا گذشت |
هر چیز را به عالم امکان نهایتی است |
جز عشق او به دوست که از منتها گذشت |
معراجش از دنی فتدلّی گذشت و لیک |
ناید مرا دیگر به زبان تا کجا گذشت |
معشوق جلوه کرد به آئین عاشقی |
خود عشق باخت با خود و از ماسوا گذشت |
از سر گذشت او نتوان گفت یا شنید |
کامد چه بر سر وی و بر وی چه ها گذشت |
سرخوش گذشت از سر عالم به راه دوست |
از هرچه در گذشت به عین رضا گذشت |
از عشق هم گذشت که عشق است خود حجاب |
پس روی خویش دید چو خورشید بی نقاب |