بند هفدهم
****** |
آه از دمی که رو به ره آورد کاروان |
بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فَغان |
یک کاروان تمام، زن و طفل خردسال |
از جور چرخ بی کس و در بند ناکسان |
یک تن نبود محرمشان غیر عابدین |
آن هم علیل و زار و گرفتار و ناتوان |
مردان کاروان همه بی سر به روی خاک |
سر ها به نیزه با سر سالار کاروان |
آشوب حشر و شور قیامت شد آشکار |
چون سوی قتلگاه شد آن کاروان روان |
دیدند سروران همه تن داده بر قضا |
دل بر قدر نهاده و سر داده بر سنان |
تن های مَهوَشان همه افتاده بر زمین |
هر یک چو آفتابی و برتر ز آسمان |
بی تاب بر زمین همه افکنده خویش را |
از ناقه ها چو برگ خزان موسم خزان |
زن های بی برادر و اطفال بی پدر |
هر یک کشیده در بر خود پیکری چو جان |
آن بلبلان زار، به گلزار قتلگاه |
چون جسم گُلرُخان همه از دیده خون فشان |
هر بلبلی ز داغ گلی با هزار شور |
افکنده غلغلی که گلم رفته از میان |
بر باد رفت گلشن زهرا به نینوا |
افتاده بلبلان خوش اَلحانَش از نوا |