مرثیه ها-بند چهاردهم
|
****** |
|
شمر لعین چو خنجر کین از کمر کشید |
|
جبریل مضطرب ز جگر نعره بر کشید |
|
آن بی حیا ز روی پیمبر نکرد شرم |
|
خنجر ز کین به حنجر آن محتضر کشید |
|
خورشید مُنکَسِف شد و آفاق پر زشور |
|
چون آفتابش از افق نیزه سر کشید |
|
جسمش به روی خاک و سرش بر سر سنان |
|
زینب چو دید ناله ی زار از جگر کشید |
|
آنگه ز خوف خصم چو مرغ شکسته بال |
|
طفلان بی پدر همه در زیر پَر کشید |
|
هر بار محنتی که تصور کند خیال |
|
زینب هزار بار از آن بیشتر کشید |
|
از کربلای غم چو سفر کرد سوی شام |
|
داند خدای او که چه در این سفر کشید |
|
شمرش میان کوچه و بازار شهر شام |
|
چون آفتاب بر سر هر رهگذر کشید |
|
آه از دمی که آل نبی را به ریسمان |
|
آن بدگهر تمام چو عقد گهر کشید |
|
در مجلس یزید کشید آن ستم کشان |
|
حوران باغ خلد به سوی سقر کشید |
|
بنگر که کار پردگیان حریم قدس |
|
از جور روزگار به نظّاره گر کشید |
|
ای روزگار از تو به غیر از جفا نشد |
|
کامی روا نکردی و کامت روا نشد |