بر زخمهاى پیکرت ار اشک، مرهم است
پس گریه تا به حشر بر آن زخم ها، کم است
ز آن ناوکى که بر دلت آمد ز شست کین
خون دل از دو دیده روانم دمادم است
ز آن تیغ کین به فرق تو، تا حشر خاک غم
بر فرق ما همین نَه، که بر فرق عالم است
از پیچ و تاب تشنگى ات بر لب فرات