قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

در مدح حضرت امیر (ع) [انتشارات حق‌بین، ص12]

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ق.ظ

ز ماه چهره ساقیا، برافکن این نقاب را

به ماهتاب سیر ده هماره آفتاب را

برآفتاب می‌نگر، ستاره سان حُباب را

بریز هان بیار هی به رنگ آتش آب را

به یاد لعل آن صنم سبیل کن شراب را

**

اگر سبیل می‌کنی، خُم و سبو سبیل کن

ز دجله‌ی خُم و سبو جهان چو رود نیل کن

در این ثواب بنده را، ز مرحمت دخیل کن

دخیل اگر نمی‌کنی بیا مرا وکیل کن

که تا ز رشحه‌ی سبو خجل کنم سحاب را

**

منم وفایی ار چه شُهره گشته ام به شاعری

ولی ز می کشانم و به می کشی بسی جری

نمی کند ز می کشان کسی به من برابری

الا، به امتحان من بیار، چند ساغری

ببین چگونه ماهرم حساب را کتاب را

**

مبین به زهد خشک و این عمامه و ردای من

که این عمامه و ردا، همه بود بلای من

نظاره کن ولای من وفای من صفای من

به بزم نیکشان نگر، مقام و حدّ و جای من

به احترام من ببین ستاده شیخ و شاب را

**

بیار، می بریز، هی سبو سبو به ساغرم

نظاره کن به باطن و مبین به زهد ظاهرم

زخیل عاشقان اگر نه برترم نه کمترم

اگر که نیست باورت بگو که تا درآورم

ز جیب خویشتن برون نی و دف و رباب را

**

بیار از آن می کهن که بشکند خمار من

مِیی که زنگ ما و من زُداید از عُذار من

مِیی که یار را کند مگر دوباره یار من

مِیی که بر دهد به باد نیستی غبار من

چو من حجاب خود شدم بسوزد این حجاب را

**

غریب نیست ساقیا بپرسی ار ز غربتم

عجیب نیست گر کنی نفقّدی به کربتم

نظر کنی به غربتم گذر کنی به تربتم

الا، زیان نمی کنی اگر، به قصد قربتم

به آب آتشین ز جان نشانی التهاب را

**

الا اگر، می ام دهی بده ز خُّمِ احمدی

نه خُّمِ کیقباد و جم، از می محمّدی

که مست مست سازدم، چه مست مست سرمدی

رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی

که تا به چشم حق کنم نظاره بوتراب را

**

ابوتراب و بوالحسن الا منش ندا کنم

ز تهمت نصیری اش به این و آن رها کنم

علی علی جدا کنم، ‌خدا خدا جدا کنم

به خود ببندم احولی که او ز خود رضا کنم

به هر رأی او بُوَد ادا کنم خطاب را

**

علی که در تقدّمش نه ریب هست و نه شکی

علی که از خدا، کمی نباشدش جز اندکی

علی که جان مصطفی و جان او بود یکی

خدا، به تارکش نهاده افسر تبارکی

الا به شأن او ببین تو مصحف و کتاب را

**

امیر بود، در ازل دوباره در غدیر شد

مبلّغ امیری اش رسول بی نظیر شد

به انس و جنّ امیر شد به مصطفی ظهیر شد

همین نه بس ظهیر شد، دبیر شد، وزیر شد

مُشار شد، مُشیر شد، حضور را غیاب را

**

هماره گفت مصطفی علی بود حسام من

به شرع من، وصی من، به جای من امام من

امیر من نصیر، من ظهیر، من قوام من

حلال او حلال من، حرام او حرام من

دیگر چه جای دم زدن، ‌ثعالب و کلاب را

**

به جزنبی به دیگری علی قیاس کی شود

حریر و پرنیان الا، سیه پلاس کی شود

عدو شناس درجهان علی شناس کی شود

شناختن خدای را، دراین لباس کی شود

که چشم حق جدا کند، ز هم سراب و آب را

**

مقام اگر، فرابری ز رتبه پیمبری

به عصمت از ملک اگرهزار بار بگذری

هزار حج و عمره و جهاد اگربیاوری

نشان چو نیستت به دل ز مُهر مهر حیدری

چو کرم پیله می تنی به دورخود لعاب را

**

شهی که مدح او همی پیمبر و خدا کند

چسان تواندش کسی که مدح یا ثنا کند

مگر که عشق شمه‌ای ز وصف او ادا کند

ولی چه سان ادا کند که عقل از او ابا کند

به کور، کی بیان توان نمودن آفتاب را

**

به جنّ و انس و دیو و دد، هماره روزی او دهد

به جمله قسمت و نصیب و خطُّ و آرزو دهد

جماد را نبات را، ‌وظیفه مو به مو دهد

الا به اذن حق نموّ شهد و رنگ و بو دهد

ثمار را، حبوب را، ‌قشور را، لباب را

**

نه فخر اوست خوانم ار حدیث باب خیبرش

نه مدح اوست گویم ار ز قتل عمرو کافرش

نه وصف او مقاومت به صد هزار لشگرش

اراده گر نماید او به یک اشاره قنبرش

به گردن فلک نهد، ز کهکشان طناب را

**

علی بودجمیل حق علی بود جمال حق

مقیل حق مقال حق، مثیل حق مثال حق

دلیل حق سبیل حق بدیل حق کمال حق

علی بود جلیل حق، علی بود جلال حق

که ذات لایزال حق ستوده آن جناب را

**

احاطه کردعلم او به ماسوی، سوا سوا

که هست علم وقدرتش ز علم و قدرت خدا

چه گویمت زعلم او، الا شنیده‌ای الا

شبی که رفت مصطفی، به فوق عرش مرتضی

بیان نمود بهر او، ایاب را ذهاب را

**

اگر که قهرمان او به قهر و کین علم زند

اگر، که ذولفقار او به خون خصم دم زند

قضا، فنای این جهان در آن زمان رقم زند

به قهقرا، عدو اوبه نیستی قدم زند

گر او، سبک کند عنان، گران کند رکاب را

**

تو ای علی مرتضی، که مظهر خداستی

به کوفه رفته‌ای به خواب وخود کجا رواستی

که زینب تو روبرو به زاده‌ی زناستی

به گوش خویش بشنو و ببین چه ماجراستی

چو او کند سئوال را و این دهد جواب را

**

به شهر شام خویش را، دمی ز مرحمت رسان

به دختران بی کس‌ات ببین تطاول خسان

رها نما، تو بیکسان ز قید و بند ناکسان

ز پاره‌ی دل کسان و اشک چشم بی کسان

به مجلس یزید بین، شراب را، کباب را

**

به دختران خود نگر، که ایستاده صف به صف

ز شامیان نظاره گر نظاره کن ز هر طرف

یزید شوم با دو صد نشاط و شادی و شعف

سر حسین و جام می، نی و رباب و چنگ دف

به بزمی این چنین ببین سکینه و رباب را

**

شها بیا، امیری یزید بی تمیز بین

به پُشت پرده دختران او همه عزیز بین

گشاده موی دختران خویش چون کنیز بین

نگنجد ار، به غیرتت بیا و این دو چیز بین

به طشت زر، سرحسین و ساغر شراب را


دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۵
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی