در مدح امیرمؤمنان علی (ع) [انتشارات حقبین، ص17]
چه شود ز راه وفا اگر، نظری به جانب ما کنی
که به کیمیای نظر مگر، مسِ قلبِ تیره طلا کنی
یمن از عقیق تو آیتی، چمن از رخ تو روایتی
شکر از لب تو حکایتی، اگرش چو غنچه تو واکنی
به شکنج طرّهی عنبرین، که به مِهرِ چهر تو شد قرین
شب و روز تیرهی این حزین، تو بدل به نور و ضیا کنی
بنما ز پسته تبسّمی، بنما زغنچه تکلّمی
به تکلّمی و تبسّمی، همه دردها، تو دوا کنی
تو مراد من، تو نجات من، به حیات من، به ممات من
چه زیان کنی، چه ضرر بری، که برآوری و عطا کنی
تو شَهِ سریر ولایتی، تو مَهِ منیر هدایتی
چه شود گهی به عنایتی، نگهی به سوی گدا کنی
ز غمم چرا نکنی رها، و اگر کنی فَمَتی، مَتی
که ز بطن حوت، بسی رها، تو چو یونسِ بنِ مَتی کنی
تو شهی و شهان همه چاکرت، تو مَهی و مهان همه بر درت
که شوند قنبرِ قنبرت، تو قبول اگر ز وفا کنی
تو چرا اَلَستُ بِرَبّکم نزنی بزن، که اگر زنی
ازل و ابد همه ذرّه ذرّه پر از صدای بَلی کنی
تو به شهر علم نبی دری، تو ز انبیا همه بهتری
تو غضنفری و تو صفدری، چو میان معرکه جا کنی
تو زنی به دوش نبی قَدم، فکنی بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم ز صفا، صفا تو صفا کنی
تو مراد من تو نجات من به حیات من به ممات من
چه ضرر کنی چه زیان بری، که بر آوری و دوا کنی
تو چه صادری تو چه مصدری تو چه جلوهای تو چه مظهری
که هم اوّلی و هم آخری، همه جا تو کار خدا کنی
من اگر خدای ندانمت، متحیّرم که چه خوانمت
که اگر خدای خوانمت، تو بری شوی و ابا کنی
تو تمیز مؤمن و کافری، تو قسیمِ جنّت و آذری
که سعید را تو جزا دهی، و عبید را تو جزا کنی
شب و روز را تو مُقَّدِّری، تو مدیری و تو مدبّری
که مساء را تو کنی صباح، و صباح را تو مسا کنی
به خدا وفاییِ با خطا، همه خوف او بوَد از بدا
که مباد دست رجای او، ز عطای خود تو جدا کنی
دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)