در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر (ع) [انتشارات حقبین، ص28]
ساقی بریز باده مرا، هی به ساغرا
هی شعله زن به جانم وهی بر دل آذرا
زان باده یی که خورد از آن باده جبرئیل
تا شد امین وحی خداوند اکبرا
زان باده یی که آدم از آن توبه اش قبول
زان باده یی که نوح شد از وی مبشِّرا
زان باده یی که قطره یی از وی به جام ریخت
گلشن نمود، آذر بر پور آذرا
زان باده یی که موسی عمران ز جرعه یی
در دست او عصا شد درّنده اژدرا
زان باده یی که عیسی مریم چو خورد از آن
مستانه شد مصاحب خورشید انورا
ساقی بده چَمانه چَمانه سبو سبو
زان بادهی مغانه به آهنگ مزمرا
بی پرده ریز، باده به ساغر دما دما
هی ده به یاد دوست پیاپی مکرّرا
از باده کن حدیث و حکایت به جان دوست
هی کن دماغ مجلسیان را، معطّرا
این باده چیست دانی یا سازمش بیان
کز دل رود قرار و پَرد، هوش از سرا
این باده هست مقصد و مقصود اولیا
این باده هست در خور سلمان و بوذرا
این باده هست مطلب و منظور مصطفی
این باده هست شُرب مدام پیمبرا
مقصود من ز باده بود حُبِّ مرتضی
سرِّ خدا، علی اسد اللَّه حیدرا
هی هی کنون که عید غدیر خُّمِ است قُم
خُّم خُّم بیار، باده نخواهیم ساغرا
از روی باده پرده برافکن ز رخ نقاب
تا پرده افکنیم ز راز مسّترا
اندر غدیر خُّم خبر آمد ز کردگار
بر مصطفی که ای به همه خلق مهترا
البته باید ایندم حقّ را کنی عیان
یعنی کنی علی را، بر خلق ظاهرا
در نصب وی بکوش چو فوریست امر حق
می باید از جهاز شتر ساخت منبرا
بر دست گیر دست ید اللَّه و گو به خلق
کاین بر شماست سید و سالار و سرورا
بر گوی با اکالب از صولت هژبر
بنمای بر ثعالب فرّ غضنفرا
بر گو به مؤمنان همه شادی کنند و ناز
بر کوری دو چشم حسود بد اخترا
بندم زبان خامه ز تقدیر این سخن
کان بس بود مفصّل و دفتر محقّرا
یک ذرّه از محبّت حیدر، به روز حشر
با جُرم انس و جنّ همه گردد برابرا
حبّ علی اگر، به دل کافر اوفتد
گردد شفیع یکسره بر اهل محشرا
با حنظل ار، محبّت حیدر شود قرین
شِکَّر شود چو حنظل و حنظل چو شکّرا
کمتر سخای او به جهان، رزق ممکنات
کمتر عطای او به جزا، حوض کوثرا
فرخنده مطلعی شده طالع ز طبع من
یا حبَّذا، بسان درخشنده اخترا
دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)