قصیده در مدح حضرت حجت (عج) [ص201 اسلامیه]
بر هم زنید یاران این بزم بى صفا را
مجلس صفا ندارد بى یار مجلس آرا
بى شاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى
بى لاله شور نبود مرغان خوشنوا را
بى نغمهی دف و چنگ مطرب برقص ناید
وجد سماع باید کز سر برد هوا را
جام مدام گلگون خواهد حریف موزون
بى مِى مَدان تو میمون جام جهان نما را
بى سرو قّد دلجوى، هرگز مجو لب جوى
بى سبزه خطش نیست آب روان گوارا
بى چین طُرِّهی یار، تاتار کم ز یک تار
بى موى او بموئى هرگز مخر خُتا را
بى جامى و مدامى هرگز نپخته خامى
تا کى به تلخ کامى سر مى برى نگارا
از دولت سکندر بگذر، برو طلب کن
با پاى همت خضر سرچشمهی بقا را
بر دوست تکیه باید، بر خویشتن نشاید
موسى صفت بیفکن از دست خود عصا را
بیگانه باش از خویش و ز خویشتن میندیش
جز آشنا نبیند دیدار آشنا را
پروانه وش ز آتش هرگز مشو مشوش
دانند اهل دانش عین بقا فنا را
داروى جهل خواهى بطلب ز پادشاهى
کاقلیم معرفت را امروزه اوست دارا
دیباچه معارف، سر دفتر صحایف
معروف کل عارف چون مهر عالم آرا
عنوان نسخه غیب، سرِّ کتاب لاریب
عکس مقدس از عیب، محبوب دلربا را
ناموس اعظم حق، غیب مصون مطلق
کاندر شهود اویند روحانیون حیا را
آئینه تجلى، معشوق عقل کلى
سرمایه تسلى، عشاق بینوا را
اصل اصیل عالم، فرع نبیل خاتم
فیض نخست اقدم، سِّر عیان خدا را
در دست قدرت او لوح قَدر زبونست
با کلک همت او وَقعى مَده قضا را
اى هدهد صبا، گوى طاوس کبریا را
بازآ که کرده تاریک، زاغ و زغن فضا را
اى مصطفى شمائل، وى مرتضى فضائل
وى احسن الدلائل، یاسین و طا و ها را
اى منشى حقائق، وى کاشف دقائق
فرمانده خلائق، ربّ العلى عُلى را
اى کعبه حقیقت، وى قبله طریقت
رکن یمان ایمان، عین الصفا صفا را
اى رویت آیه نور، وى نور وادى طور
سِّر حجاب مستور، از رویت آشکارا
اى معدلت پناهى، هنگام داد خواهى
اورنگ پادشاهى، شایان بود شما را
انگشتر سلیمان، شایان اهرمن نیست
کى زیبد اسم اعظم، دیو و دَد و دَغا را
از سیل فتنه کفر، اسلام تیره گونست
دین مبین زبونست در پنجه نصارا
اى هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم
بنگر دچار صد غم، یک مشت بینوا را
اى رحمت الهى، در یاب مفتقر را
شاها به یک نگاهی، بنواز این گدا رادیوان مرحوم کمپانی