مناظرهی حُرّه و حجاج در بارهی دلایل برتری امیرمومنان علی(ع) بر انبیای الهی
حُرَّه، خواهر رضاعی رسول گرامی اسلام(ص) و دختر حلیمهی سعدیه –دایهی پیامبر- است. وی بانویی دلیر و مؤمن و معتقد به ولایت علی بن ابی طالب(ع) بود و همواره فضائل آن حضرت را بازگو مینمود و در برابر ستمگری چون حجاج بن یوسف ثقفى، هراسی به خود راه نمیداد.
علامه مجلسی چنین نقل میکند که: روزى حُرَّه، به کاخ حکومتى حَجّاج بن یوسف ثقفى، وارد شد. حَجّاج از طرز برخورد و وقار و بى اعتنایی او فهمید که وی زنی معمولى نیست. لذا از او سؤال کرد:
آیا تو حُرَّه دختر حلیمه سعدیهای؟
حُرَّه پاسخ داد: ای غیر مومن!، درست فهمیدی.
حَجّاج به او گفت: خداوند تو را نزد من آورد!. شنیدهام که تو على را بر ابوبکر و عمر و عثمان برترى مىدهى!
حُرَّه پاسخ داد: هر کس گفته است که من على(ع) را فقط از این چند نفر برتر مىدانم دروغ گفته است؛ بلکه او را از حضرت آدم و نوح و لوط و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسى ابن مریم نیز افضل مىدانم.
حَجّاج گفت: واى بر تو!. تو على را از صحابه و هفت نفر از انبیای الهی برتر مىدانی؟ اگر این مسأله را ثابت نکنى گردنت را خواهم زد!
حُرَّه گفت: این من نیستم که او را برتر از این پیامبران شمردهام، بلکه خداوند متعال در کتاب خود، او را برتر از آنان معرفى نموده است.
خداوند دربارهی حضرت آدم(ع) مىفرماید:
«وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»
[و آدم به نهى خدا توجهى نکرد، و از آن سرپیچى نمود]
ولى در مورد حضرت على(ع) مىفرماید:
« وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً»
[و تلاشتان مقبول افتاده است]
حَجّاج گفت: آفرین اى حُرَّه! پس چطور على را بر نوح و لوط برتر میدانی؟
حُرَّه پاسخ داد: این نیز از سوى خداست که در مورد نوح و لوط(علیهما السلام) فرمود:
« ضَرَبَ الله مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبادِنا صالِحَینِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ الله شَیئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ اَلنَّارَ مَعَ اَلدَّاخِلِینَ»
[خدا برای کسانی که کافر شده اند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده که هر دو در نکاح دو بندهی شایسته از بندگان ما بودند ولی [در امر دین و دین داری] به آنها خیانت کردند، و آن دو [پیامبر] نتوانستند در برابر خداوند، کاری برای آن دو [زن] انجام دهند و گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید]
لکن خداوند متعال، بهترین زنان عالَم را در تحتِ سدرة المنتهی به عقد علی بن ابی طالب(ع) در آورد. و آن سرور، فاطمه زهرا -دُخت پیامبر گرامی اسلام(ص) - بود و آن حضرت، در بارهاش فرمود: خداوند به رضاى او خشنود و به غضب او خشمگین مىشود.
حَجّاج گفت: احسنت اى حُرَّه!. پس چه سان على را بر ابراهیم خلیل برترى مىدهى؟
حُرَّه پاسخ داد: خداوند او را برترى داده است، زیرا دربارهی ابراهیم(ع) فرمود:
« وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِى کَیفَ تُحْىِ اَلْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِى»
[و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا به من بنمای که مردگان را چگونه زنده میکنی؟! فرمود: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی از آن جهت که دلم مطمئن شود]
در حالى که مولاى من، امیرالمؤمنین(ع) سخنى گفت که هیچ مسلمانى در آن تردید ندارد و آن این بود که:
« لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یَقِیناً»
[اگر پرده کنار رود به یقینم افزوده نمىشود]
و این سخنى است که اَحدى پیش از او و پس از او بر زبان نرانده است.
حَجّاج گفت: آفرین اى حُرَّه! پس چگونه او را از موسى برتر میدانی؟
حُرَّه پاسخ داد: به دلیل کلام خداوند متعال که درباره موسى(ع) فرمود:
« فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ»
[پس موسی ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار میکشید از شهر بیرون رفت]
در حالى که على(ع) در بستر پیامبر(ص) آرمید -بى آنکه اندک خوفى به دل راه دهد- تا آن که خداوند در حق او این آیه را نازل کرد:
« وَ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ یَشْرِى نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ الله»
[و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خوشنودى خداوند مىفروشد]
حَجّاج گفت: احسنت اى حُرَّه!. لیکن چگونه على را از داود و سلیمان برتر مىدانی؟
حُرَّه جواب داد: برترى او بر آنها در سخن خداوند است که فرمود:
« یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَهً فِى اَلْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ اَلنَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ اَلْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الله»
[ای داود! همانا تو را در زمین جانشین قرار دادیم پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میکند]
حَجّاج پرسید که داود در مورد چه چیزی قضاوت کرد؟
حُرَّه گفت: دو نفر به شکایت، نزد داود(ع) آمدند؛ یکى از آنان باغستانى از انگور داشت و دیگرى گلهاى گوسفند.
صاحبِ باغ، شکایت کرد که این مرد، گوسفندانش را در باغ انگورم چرانیده است. داود(ع) چنین حکم کرد که صاحب گوسفندها، معادل زیانى که به باغ وارد نموده، از گوسفندانش بفروشد و به صاحب باغ بدهد. سلیمان پسر داود(ع) گفت: نه پدر! صاحب گوسفندها، معادل زیانى که به باغ وارد نموده، از منافع گوسفندها [از قبیل شیر و پشم] به صاحب باغ بدهد تا خسارت آن جبران شود.
خداوند در این آیه میفرماید:
« فَفَهَّمْناها سُلَیمانَ»
[پس ما [داوری] آن را به سلیمان فهماندیم]
در حالى که مولاى ما امیرمؤمنان(ع) فرمود:
« سَلُونِی عَمَّا فَوْقَ اَلْعَرْشِ سَلُونِی عَمَّا تَحْتَ اَلْعَرْشِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»
[سؤال کنید از من در بارهی آنچه در ماوراى عرش است؛ سؤال کنید از من در بارهی آنچه در زیر عرش است، قبل از آنکه مرا از دست بدهید]
او کسی است که هنگامی که در روز فتحِ خیبر، نزد پیامبر(ص) آمد، پیامبر به حاضرین فرمود:
« أَفْضَلُکُمْ وَ أَعْلَمُکُمْ وَ أَقْضَاکُمْ عَلِی»
[برترین، داناترین و بهترین قضاوتگر در میان شما على است]
حَجّاج گفت: آفرین. بگو که چگونه على را بر سلیمان برترى مىبخشى؟
حُرَّه پاسخ داد: خداوند او را برترى داده؛ آنجا که دعاى سلیمان(ع) را نقل مىکند که عرض کرد:
« قالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِى وَ هَبْ لِى مُلْکاً لا ینْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى»
[گفت پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد]
در حالى که مولای من على(ع) فرمود:
« قَالَ طَلَّقْتُکِ یا دُنْیا ثَلاَثاً لاَ حَاجَةَ لِی فِیک»
[ای دنیا! هیچ به تو حاجتى ندارم و تو را سه طلاقه کردم]
آنگاه خدایتعالى در بارهی او این آیه را نازل فرمود:
« تِلْکَ اَلدَّارُ اَلْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِى اَلْأَرْضِ وَ لا فَساداً»
[آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که در زمین خواستار برترى و فساد نیستند]
حَجّاج گفت: احسنت اى حُرَّه! پس چگونه على را از عیسىبنمریم برتر مىدانى؟
حُرَّه گفت: این نیز از سوى خداوند است که فرمود:
« إِذْ قالَ الله یا عِیسَى اِبْنَ مَرْیمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اِتَّخِذُونِى وَ أُمِّىَ إِلهَینِ مِنْ دُونِ الله قالَ سُبْحانَکَ ما یَکونُ لِى أَنْ أَقُولَ ما لَیسَ لِى بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِى نَفْسِى وَ لا أَعْلَمُ ما فِى نَفْسِک إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ اَلْغُیوبِ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِى بِهِ»
[هنگامی که خدا به عیسی بن مریم میفرماید: آیا تو به مردم گفتی که مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جای خدا انتخاب کنید؟! عیسی بن مریم گوید: منزّه و پاکی!. مرا چنین قدرتی نیست که آنچه را حقّ من نیست بگویم، اگر آن را گفته باشم یقیناً تو آن را میدانی. تو از آنچه در جان و روح من است آگاهی و من آنچه در ذات توست نمیدانم زیرا تو بر نهانها بسیار دانایی. من به آنان جز آنچه را که به من دستور دادی نگفتم]
در این اتهام، عیسى(ع) حکم کسانى که او را به خدایى گرفتند به قیامت وانهاد. اما علی بن ابی طالب(ع) وقتى گروهی از غُلات به او نسبت خدایی دادند [با آنان اتمام حجت کرد و چون آنان قبول نکردند] ایشان را کُشت و این قضیه را به قیامت موکول نکرد.
حَجّاج گفت: آفرین بر تو! چه خوب پاسخ گفتى. اگر غیر از این بود همان چیزی را که گفته بودم اجرا مىکردم.
سپس جایزهاى به او داد و با احترام او را به منزل خود باز گردانید. درود و رحمت خداوند بر او باد[1].
[1] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج46، ص 134
**این داستان در کتابهای زیر نیز آمده است:
-این الصراط المستقیم، على بن یونس العاملى، ج 1، ص 230
-الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمى، ص 136
-القصص، قطب راوندى، ص 351
-مخزن اللئالی، بانو امین، ص 54