زکریا بن آدم که گویا از وجود برخی مسائل در میان مردم قم اندوهگین شده بود، روزی برای کسب اجازه خدمت امام رضا(ع) رسیده عرض میکند:
«إِنِّی أُرِیدُ الْخُرُوجَ عَنْ أَهْلِ بَیتِی فَقَدْ کثُرَ السُّفَهَاءُ»
زکریا بن آدم که گویا از وجود برخی مسائل در میان مردم قم اندوهگین شده بود، روزی برای کسب اجازه خدمت امام رضا(ع) رسیده عرض میکند:
«إِنِّی أُرِیدُ الْخُرُوجَ عَنْ أَهْلِ بَیتِی فَقَدْ کثُرَ السُّفَهَاءُ»
به خط آقا محمدِ تاجر به زبان فارسی و عبارت شیوا آمده که نورالدین محمد گفت: در بندر ریک بمبئی آمادهی سفر دریایی به بندر معروف گنگ میشدم که جمع کثیری از مردی موثق و گیلانی که برای تجارت، بسیار به آن سرزمین رفت و آمد داشته، نقل میکردند که وی میگفت:
در کتاب عیون الزکاء آمده است که:
دو برادر بودند که یکی از طلاب علوم دینیه و دیگری از اتباع سلطان بود. برادر دوم، بسیار به مسلمانان ظلم و جور میکرد و آنها به تظلم، نزد برادر عالِم میآمدند و برادر عالم، هر قدر او را نصیحت میکرد، اثری نمیبخشید و وی
هنگامی که امام ابوالحسن الرضا(ع) به نیشابور رسید و خواست که آنجا را به قصد رفتن نزد مأمون ترک گوید، راویان حدیث، گردش را گرفتند و عرض کردند: ای پسر پیامبر خدا! از پیش ما میروی و برایمان حدیثی که از محضرتان فیضی ببریم، نمیگویی؟! حضرت که در کجاوه نشسته بود، سرش را بیرون آورد و فرمود:
بزنطی گوید: من با گروهی از اصحاب، خدمت ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) رسیدیم و مدتی با آن حضرت صحبت کردیم، هنگامی که همگان برخاستند تا بروند امام(ع) متوجه من شدند و فرمودند: ای احمد شما بنشینید.
من هم نشستم. امام(ع) متوجه من شده و با من به سخن گفتن مشغول شدند و من از آن جناب سؤالاتی کردم و او هم پاسخ گفت و تا مدتی از شب گفتگو داشتیم. هنگامی که خواستم از محضرش بیرون بروم فرمودند: ای احمد! میروی و یا همین جا میخوابی؟
سید نبیل، عالم جلیل آقای حاج سید علی خراسانی معروف به علم الهدی فرمود در جلد سوم «کتاب راهنما» چنین نقل میکند که:
مشهدی محمد ترک سالهای چند بود به من اظهار ارادت میکرد و به نماز جماعت حاضر میشد. لکن چون مردم دربارهی او گمان خوشی نداشتند من چندان به او اظهار محبت نمیکردم. تا اینکه نمیدانم چه پیش آمدی شده بود که چشمهای او کور شد و به فقر و پریشانی گرفتار گردید. و من
حاج فرهاد میرزا، پسر عباس میرزا -ولیعهد فتحعلی شاه و عموی ناصرالدین شاه- از دانشمندان نامی اسلام است در سال 1300 هجری صحن و رواق و گنبد و تزئینات حرم و صحن مقدس حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) را به هزینه خود تعمیر نمود.
بعضی به او اشکال کردند که شما از جملهی علمائید و مؤلف کتب قمقام و جام جم و غیره میباشید؛ چرا یکصد هزار تومان (معادل یکصد هزار مثقال طلا) از اموال خود را در راه ساخت حرم، مصرف نمودید؟
پاسخ گفت:
[ملا احمد نراقی میگوید:] در سنهی 1210 که حقیر به عزمِ زیارت بیتالله الحرام وارد بغداد شدم، چند روزی در بقعهی متبرکهی کاظمین(علیهما السلام) -به جهت جمع زیارت حج و ائمه(علیهم السلام) - توقف کردم.
در شب جمعه در روضه متبرکه امامین همامین بودم با جمعى از أحباء و همسفران و بعد از آنکه از تعقیبِ نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم کم شد، برخاستم و به بالاى سرِ مبارک آمدم که دعاى کمیل را در آن موضعِ کامل، با حضور قلب، تلاوت نمایم.
در این زمان،
«میرزا اسماعیل سلماسی» از پدر بزرگوارش «ملّا زین العابدین سلماسی قدسسره» که مجاور کاظمین بود، نقل میکند که:
در سال 1246 که طاعون عمومی شد و مردم خانههایشان را تخلیه کردند، آب دجله نیز بسیار بالا آمد و کاظمین را غرق کرد و آب، میانِ کوچهها و خیابانها روان شد و به صحنِ شریف رسید و همهی مردم از صحن، بیرون رفتند و درها و روزنههای آن را بستند و چون
سید جلیل خوانساری در کتاب روضات الجنات از... ابن جوزی نقل نموده که:
چون بُشر مریض شد به مرض موتش و اخوان و اَصدقای او نزدش جمع و حاضر شده بودند؛ به او گفتند که ما عازم هستیم که قارورهی[1] تو را که در آن بول کردهای به سوی طبیب ببریم تا بعد از ملاحظه نمودن آن و تشخیص مرضت تو را مداوا نماید. بُشر چون این را شنید گفت:
من در منظرِ طبیبم و او مرا معاینه میبیند (مشاهده میکند) و او مینماید به من آنچه را که میخواهد.
اصدقایش گفتند که: فلان نصرانی، طبیب بسیار حاذقی است و ناچار قارورهی تو را به نزد او باید برد.
پس بُشر گفت:
علّامه حلّى در منهاج الکرامة نقل کرده که بُشر حافی به دست حضرت موسى بن جعفر(ع) توبه کرد، و سببش آن شد که روزى آن حضرت، گذشت از درِ خانهی او در بغداد، شنید که صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از آن خانه، بیرون مىآید؛ پس بیرون آمد از آن خانه، کنیزکى و در دستش خاکروبه بود، آن خاکروبه را ریخت بر درِ خانه.
حضرت به او فرمود: اى کنیزک! صاحبِ این خانه آزاد است یا بنده؟
گفت: آزاد است.
فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خود مىترسید.
کنیزک چون برگشت،
ابن شهر آشوب روایت کرده از «ابو على بن راشد» و غیر او در خبری طولانى که گفت:
جمع شدند شیعیان نیشابور و اختیار کردند از بین همه، «محمّد بن على نیشابورى» را، پس سى هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند که براى امام موسى(ع) ببَرد. شطیطه که زنى مؤمنه بود یک درهمِ صحیح و پارچهای از خام که به دست خود آن را رَشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت:
«اِنَّ ٱللَّهَ لَا یسْتَحْىِ مِنَ ٱلْحَقِّ» یعنى: این که من مىفرستم اگر چه کم است، لکن از فرستادنِ حقِّ امام(ع) نباید حیا کرد، اگر چه اگر کم باشد. «قَالَ فَثَنَّیتُ دِرهَمَها».
پس آن جماعت آوردند جزوهایى که
علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از کتاب عیون المعجزات روایت کرده که: وقتى ابراهیم جمّال که یکى از شیعیان موسی بن جعفر(ع) بود، خواست خدمت علىّ بن یقطینِ برسد؛ اما چون ابراهیم، ساربان بود و علىّ بن یقطین وزیر؛ و به حسب ظاهر، شأن ابراهیم نبود که بر على وارد شود، لهذا او را راه نداد. اتفاقا در همان سال، علىّ بن یقطین به حجّ مشرّف شد و در مدینه خواست خدمت موسى بن جعفر(ع) شرفیاب شود اما حضرت او را راه نداد.
روز دوّم، در بیرونِ خانه، على، آن حضرت را ملاقات نمود و عرضه داشت: اى سید من! تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟
حضرت فرمود:
علامه مجلسی در بحار... از ارشاد شیخ مفید.... روایت کرده که:
روزی هارون الرشید، برای اِکرام علی بن یقطین، لباسی فاخر از لباسهای خودش را فرستاد که از جملهی آنها، دُراعهای سیاه رنگ از جنس خَز و مُطرز به طلا بود. علی بن یقطین هم بیشتر آن لباسها را خدمت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) فرستاد که از جملهی آنها همان دُراعه بود و با آن لباسها، پول نقدی که باید از بابت خمس هر ساله به امام میرساند را همراه نمود.
چون فرستادهی او به نزد امام(ع) رسید
علی بن یقطین در زمانی که وزیر هارون الرشید بود، نامهای به حضرت امام موسی کاظم(ع) چنین نوشت و عرض کرد:
«أَنَّ قَلْبِی یضِیقُ مِمَّا أَنَا عَلَیهِ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ فَإِنْ أَذِنْتَ جَعَلَنِی الله فِدَاک هَرَبْتُ مِنْه[1]»
سینهام از آنچه که در آنم (پست وزارت) سنگینی میکند؛ فدایت گردم اگر اجازه دهی از آن فرار کنم.
امام در پاسخ نوشت:
روایت شده که على بن یقطین به حضرت موسی بن جعفر(ع) نوشت که روایات در باب وضوء مختلف است، مىخواهم به خطّ مبارکِ خود مرا راهنمایی فرمایید که چگونه وضو مىکرده باشم؟
امام(ع) به او نوشت که تو را امر مىکنم به آن که سه بار رو بشویى، و دستها را از سر انگشتان تا مِرفَق سه بار بشویى و تمام سر را مسح کن و ظاهر دو گوش را مسح نماى و پاها را تا ساق بشوى به روشى که حنفیان مىکنند!.
چون نوشته به على رسید تعجّب نموده با خود گفت:
شیخ اِربلی از شقیق بلخی روایت کرده که در سال 149 به حج میرفتم؛ چون به قادسیه رسیدم نگاه کردم و دیدم، مردمان بسیاری برای حج حرکت کردهاند و تمامی آنها با زینت و اموالاند. پس نظرم افتاد به جوان خوشرویی که ضعیف وگندمگون بود و بالای جامههای خویش، جامهای پشمینه پوشیده بود و شَملَهای (شالی) در بر کرده بود و نعلین در پای مبارکش بود و از مردم کنارهگیری کرده و تنها نشسته بود.
روزی هارون به امام کاظم(ع) عرض کرد: مرزهای فدک را تعیین کن تا آن را به شما بازگردانم!
حضرت به درخواست او توجهی نکرد و از پاسخ به سؤالش ابا نمود. اما هارون بسیار اصرار کرد تا آنکه امام(ع) فرمود:
اگر قصد باز گرفتن فدک را داشته باشم، آن را طبق مرزهای واقعی میگیرم!
هارون با تعجب پرسید:
ابن شهر آشوب از على بن یقطین روایت کرده که وقتى هارون الرّشید طلب کرد مردى را که باطل کند به سبب او امر حضرت أبو الحسن موسى بن جعفر(ع) را و خجالت دهد آن حضرت را در مجلس، پس اجابت کرد او را به جهت این کار مردى افسونگر، پس چون در مجلس، خوانِ طعام حاضر شد، آن مرد حیله کرد در نان، پس چنان شد که هر چند خادمِ حضرت، قصد کرد تا نانى بردارد و نزد حضرت گذارد، نان از نزد او پرید.
ملا احمد نراقی مینویسد: شیخ ثقهای که مرد متدینی بود و من خودم او را ملاقات کرده بودم، از قول شیخ محمد، کلیددار روضهی مقدسهی کاظمین(علیهما السلام) چنین نقل کرد که:
بعد از زمان سلطنت نادرشاه افشار در ایران، هنگامی که «حسن پاشا» پاشای عراقِ عرب بود در بغداد، روزی در ایام ماه جمادیالثانیه در وقتی که جمعی از اُمراء و اَفندیان و اَعیانِ آل عثمان، در مجمع او حاضر بودند پرسید: سبب چیست که اولِ ماه رجب را شب نور باران گویند؟