توبهی «بُشر حافی» به دست موسی بن جعفر(ع)
علّامه حلّى در منهاج الکرامة نقل کرده که بُشر حافی به دست حضرت موسى بن جعفر(ع) توبه کرد، و سببش آن شد که روزى آن حضرت، گذشت از درِ خانهی او در بغداد، شنید که صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از آن خانه، بیرون مىآید؛ پس بیرون آمد از آن خانه، کنیزکى و در دستش خاکروبه بود، آن خاکروبه را ریخت بر درِ خانه.
حضرت به او فرمود: اى کنیزک! صاحبِ این خانه آزاد است یا بنده؟
گفت: آزاد است.
فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خود مىترسید.
کنیزک چون برگشت، آقاى او بُشر بر سر سفرهی شراب بود، پرسید چه باعث شد تو را که دیر آمدى؟
کنیزک، حکایت را براى بُشر نقل کرد. بُشر به پاىِ برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذر خواست و گریه کرد و اظهار شرمندگى نمود و از کارِ خود توبه کرد بر دست شریف آن حضرت.
(مؤلّف گوید) که: بُشر را سه خواهر بوده که بر طریقهی او سلوک مىکردند، و صوفیه را اعتقاد تمامى است به او، و او را «حافى» مىگفتند به واسطه آن که پاى برهنه بود همیشه و سبب پا برهنگیش ظاهرا آن بوده که پا برهنه خدمت حضرت امام موسى(ع) دویده و به سعادت عظمى رسیده.
و بعضى نقل کردهاند که سِرّ پا برهنگى او را از خودش پرسیدند، در جواب گفت: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ بِساطاً»؛ ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند[1].
[گویند] در آن مدت که پای برهنه در بغداد سیر مینمود، هیچ حیوانی در کوچه و بازار «روث» نمیافکند تا قدم او را ملوث نگرداند.
روزی بعد از سی سال، شخصی سرگینِ اسبی در کوچهای دید و فریاد برآورد که بُشر وفات یافته؛ چون تفحص نمودند او را در ویرانهای یافتند که به رحمت الهی واصل شده است.
از او پرسیدند: تو این معنی را از کجا دانستی؟
جواب داد: دانستم که تا او در حیات باشد، هیچ حیوانی در کوچه و بازار سرگین نیندازد و امروز روثِ اسبی را در بازار مشاهده کردم؛ پس فهمیدم که او از دنیا رفته است[2].