قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

ملا احمد نراقی می‌نویسد: شیخ ثقه‏ای که مرد متدینی بود و من خودم او را ملاقات کرده بودم، از قول شیخ محمد، کلیددار روضه‌ی مقدسه‌ی کاظمین‏(علیهما السلام) چنین نقل کرد که:

بعد از زمان سلطنت نادرشاه افشار در ایران، هنگامی که «حسن پاشا» پاشای عراقِ عرب بود در بغداد، روزی در ایام ماه جمادی‌‌الثانیه در وقتی که جمعی از اُمراء و اَفندیان و اَعیانِ آل عثمان، در مجمع او حاضر بودند پرسید: سبب چیست که اولِ ماه رجب را شب نور باران گویند؟

یکی از ایشان مذکور ساخت که در آن شب، بر قبور ائمه‌ی دین، نور فرو می‏ریزد.

پاشا گفت: در این مملکت، محل قبور ائمه بسیار است و البته مجاورین این قبورِ ائمه مشاهده خواهند نمود؛ پس کلیددارِ ابوحنیفه که امامِ أعظم ایشان است و کلید دار شیخ عبدالقادر را طلبیده، مطلب را از ایشان استفسار نمود و ایشان گفتند: ما چنین چیزی مشاهده نکرده‏ایم.

حسن پاشا گفت: که موسی بن جعفر و حضرت جواد(علیهما السلام) نیز از اکابر دینند بلکه جماعت روافض آنها را واجب الاطاعة می‏دانند؛ سزاوار آن است که از کلید دارِ روضه‌ی ایشان نیز بپرسیم و همان ساعت، ملازمی که در عرف اهل بغداد به آن «چوخادار» گویند را به طلب کلیددار کاظمین(علیهما السلام) فرستاد.

 شیخ محمد گوید:

کلیددار، آن وقت پدر من بود و من تقربیاً در سن بیست سالگی بودم و با پدر در کاظمین بودیم که ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمی‏دانست که با او چه کاری دارد و روانه‌ی بغداد شد.

من نیز به اتفاق او رفتم؛ پدرم را به حضور بردند و من بر درِ خانه‌ی پاشا منتظر ماندم. پاشا از پدرم سئوال کرده بود که شنیده‌ام شب اول رجب را شبِ نور باران گویند، به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه‌ی دین. آیا تو هیچ آن را در قبرِ کاظمین مشاهده کرده‏ای؟

پدر خالی‌‌الذهن و بی‏تامل گفته بود: بلی چنین است و من مکرّر دیده‏ام.

پاشای مذکور گفته بود: این امرِ غریبی است و اول رجب نزدیک است؛ مهیا باش که من شب اول رجب را در روضه‌ی مقدسه‌ی کاظمین به سر خواهم برد.

پدرم از استماع این سخن به فکر افتاده که این چه جرأتی بود که من کرده‌‌ام و چه سخن بوده که از من سر زده و با خود می‌‌گوید که یحتمل، مراد نور ظاهری مَشاهد نباشد و من نور محسوسی ندیده‏ام و متحیر و غمناک بیرون آمد و من چون او را دیدم، آثار تغیّر و ملال در بشره‌ی او یافتم و سبب را استفسار کردم.

گفت: ای فرزند! من خود را به کشتن دادم؛ و با حال تباه، روانه‌ی کاظمین(علیهما السلام) شدیم و در بقیه‌ی آن ماه، پدرم به وصیت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام می‏داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گریه و زاری مشغول بود و شب‌ها در روضه‌ی مقدسه، تضرع می‏کرد و به ارواحِ مقدسه‌ی ایشان توسل می‏جست و خدمتکاریِ خود را شفیع می‏کرد.

تا اینکه روز آخر ماه جمادی‌‌الثانیة، چون روز به حوالی غروب رسید، کوکبه‌ی پاشا ظاهر شد و خود او نیز وارد شد و پدرم را طلبید و دستور داد:

بعد از غروب، روضه را خلوت نماید و زوّار را بیرون کند. پدرم حسب الأمر چنان کرد. هنگام نمازِ شام، پاشا به روضه داخل شد و امر کرد که شمعهای روضه که روشن بود را خاموش کردند و روضه‌ی مقدسه تاریک ماند.

و خود، چنان که طریقه‌ی سُنّیان است فاتحه خواند و رفت به عقبِ سرِ ضریحِ مقدس و مشغول نماز و ادعیه شد و پدرم در سمت پیشِ روی، ضریح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را بر زمین می‏مالید و روی خود را در آنجا می‏سائید و تضرع و زاری می‏کرد و مانند ابر بهار، اشک از دیده‌ی او جاری بود و من نیز از عجز و زاری پدرم به گریه افتاده بودم و بر این حال تقربیاً دو ساعت گذشت و نزدیک بود که پدرم قالب تهی کند که ناگاه سقفِ محاذی بالایِ ضریحِ مقدس، منشق شد و ملاحظه شد که گویا به یک‌بار، صد هزار خورشید و ماه و شمع و مشعل بر ضریح مقدس و روضه‌ی مقدسه ریخت که مجموع روضه، هزار مرتبه از روز روشن‌‌تر و نورانی‏تر شد و صدای حسن پاشا بلند شد که به آواز بلند مکرر می‏گفت:

«صلی الله علی النبی محمد و آله»

پس پاشا برخاست و ضریح مقدس را بوسید و پدر مرا طلبید و محاسن او را گرفت و به سمت صورتِ خود کشید و میان دو چشمِ پدر مرا بوسید و گفت:

بزرگ مخدومی داری! خادم چنین مولائی باید بود، و انعام بسیار بر پدرم و سایر خدام روضه‌ی متبرکه کرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود[1].



[1] خزائن، ملا احمد نراقی، انتشارات اسلامیه، ص 286 [با اندکی ویرایش]

** این حکایت در [خزینه الجواهر فی زینت المنابر، نهاوندی علی اکبر، انتشارات اسلامیه، ص 608 به نقل از خزائن] نیز آمده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی