قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

در کتاب عیون الزکاء آمده است که:

دو برادر بودند که یکی از طلاب علوم دینیه و دیگری از اتباع سلطان بود. برادر دوم، بسیار به مسلمانان ظلم و جور می‌کرد و آنها به تظلم، نزد برادر عالِم می‌آمدند و برادر عالم، هر قدر او را نصیحت می‌کرد، اثری نمی‌بخشید و وی همواره از اعمال شنیع برادرش که از اتباع سلطان بود در خجلت و انفعال بود.

برادرِ عالِم قصد زیارت حضرت رضا(ع) را کرد و به خانه‌ی برادرش رفت تا با او وداع کند و چون او را در خانه ندید، با اهل وی وداع کرد و عازم سفر شد.

چون برادرش به منزل آمد و مطلع بر قضیه شد، بر اسب خود سوار شده و خود را به برادرِ عالم رسانید تا با او وداع کند.چون از وداع، فارغ شد و تصمیم به بازگشت گرفت، با خود اندیشید که خوب است من هم با برادرم به زیارت حضرت رضا(ع) مشرف شوم.

 پس با برادرش و سایر زوّار، روانه‌ی مشهد مقدس گردید و در بین راه بر حسب عادتِ خود، به زوّار ظلم میکرد و آنها را دشنام میداد. زوّار نزد برادرِ عالِم به شکایت می‌آمدند و او هر چه وی را نصیحت می‌کرد، ثمر نمی‌بخشید و به این سبب، همیشه‌ی اوقات از زوّار خجالت می‌کشید و نزد آنها سر به زیر بود، تا آنکه برادرِ ظالم مریض شد و در بین راه از دنیا رفت.

زوّار از فوت او مسرور و خشنود شدند. پس برادرِ عالِم او را غسل داد و جنازه‌ی او را بر اسب آن میت، حمل کرد و همراه خود به مشهد آورد و او را دور مرقد مطهر طواف داد و در جوار حضرت رضا(ع) دفن کرد. چون شب شد در خواب دید که گویا زیارت نموده و از حرم خارج شده، پس دید باغی در پهلوی صحن مقدس است. داخل باغ شد و مشاهده نمود که آن باغ در غایت صفا و ضیاء است و اَنهار و اَشجار و عمارتهای عالیه در آن است و خدّام زیادی در آن به خدمتکاری مشغولند و شخص بزرگی در میان عمارت نشسته و در یمین و یسارش صفوف زیادی از خدام ایستاده‌اند.

آن شخصِ عالم متحیر شد که آیا این شخص متشخص کیست؟ ناگاه آن شخص از جای خود برخاست و نزد آن عالِم آمد و بر قدمهای او افتاد. مرد عالِم نگاه کرد و دید او که بر قدم‌های وی افتاده، برادر خود اوست. گفت برادر تو از اتباع ظَلَمه بودی، چه شد که به این مقام و مرتبه رسیدی؟. گفت: برادر، تمام این نعمتها از برکات تو به من رسید. بدان که وقت احتضار، جان دادن بر من خیلی سخت و دشوار شد. چون مرا میان تابوت گذاردند و او را بر اسب حمل کردند، جنازه و اسب یکپارچه آتش شد، و دو نفر قبیح المنظر در کمال خشونت آمدند و در دستانشان حربه‌ای از آتش بود که مرا متصل به آن عذاب می‌کردند. من هر قدر به شما و سایر زوّار استغاثه می‌کردم فایده نمی‌بخشید و همیشه معذّب بودم تا داخل شهر مشهد شدیم. چون به صحن مقدس رسیدیم، آن دو نفر که مرا عذاب می‌کردند یک طرف ایستادند و جنازه و اسب به حال اصلی‌شان برگشتند و ابدا اثری از آتش باقی نماند.

 پس چون جنازه‌ی مرا میان صحن گذاردید و رفتید، آن دو نفر از راه دور، منتظرم بودند و هر قدر فریاد می‌زدم و استغاثه می‌کردم که مرا از دست این دو نفر خلاص کنید، کسی به من اعتنایی نمی‌کرد. پس چون شما به هنگام عصر آمدید و جنازه‌ی مرا میان روضه‌ی مقدسه بردید تا آن را طواف دهید، دیدم حضرت رضا(ع) بالای صندوق مطهر نشسته و شیخی نورانی هم نزدیک به آن جناب ایستاده است. پس به حضرت، سلام کردم، اما حضرت صورت خود را از من برگردانید.

 آن مرد نورانی به من گفت: التماس کن که حضرت تو را عفو کند. من نیز التماس کردم اما حضرت اعتنائی به من نکرد. مرتبه‌ی دوم که مرا طواف میدادند، باز آن مرد نورانی به من گفت: به حضرت التماس کن! من بار دیگر، التماس کردم، اما حضرت، همچنان اعتنائی نکرد و صورت خود را از من برگردانید. چون مرتبه سوم شد که در طواف به آن مرد نورانی رسیدم، گفت: التماس کن و حضرت را قسم بده به حق جدّش که از تو بگذرد و الّا اگر از حرم بیرون روی باز همان عذاب‌ها از برای تو خواهد بود. پس من حضرت را قسم دادم به حق جدّش که از گناهان من بگذرد و عرض کردم که آقا من زائر شما هستم و طاقت عذاب ندارم.

پس حضرت توجهی نمود و به آن مرد نورانی فرمود: «لا یدعون لنا وجها للشفاعه» یعنی برای ما وجهی نگذاشتند که شفاعت کنیم و آنگاه کاغذی به من مرحمت فرمود. چون خواستند جنازه‌ی مرا از حرم بیرون کنند، آن کسی که جلوی جنازه‌ی من بود، فریاد می‌زد: «هذا عتیق الرضا».

پس مرا به این باغ آوردند و ابدا آن دو نفر را ندیدم و به این نعمتها نائل شدم و تمام اینها از برکات تو شد که جنازه‌ی مرا در این مکان شریف دفن کردی؛ و اگر جنازه مرا به این مکان نمی‌آوردی، تا روز قیامت معذّب بودم[1].



[1] منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی،ص679؛ دارالسلام(ترجمه)، محدث نوری، انتشارات اسلامیه، ج1،ص250

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی