میهمان شدن بزنطی در منزل امام رضا(ع) و توصیه حضرت به وی
بزنطی گوید: من با گروهی از اصحاب، خدمت ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) رسیدیم و مدتی با آن حضرت صحبت کردیم، هنگامی که همگان برخاستند تا بروند امام(ع) متوجه من شدند و فرمودند: ای احمد شما بنشینید.
من هم نشستم. امام(ع) متوجه من شده و با من به سخن گفتن مشغول شدند و من از آن جناب سؤالاتی کردم و او هم پاسخ گفت و تا مدتی از شب گفتگو داشتیم. هنگامی که خواستم از محضرش بیرون بروم فرمودند: ای احمد! میروی و یا همین جا میخوابی؟
عرض کردم قربانت گردم، اکنون شب است، اگر اجازه دهی میروم و اگر میل داری همین جا میخوابم!. امام فرمود: همین جا بمان! اکنون نگهبانان در کوچه هستند و مردم هم آرام گرفتهاند.
امام این سخنان را گفتند و اطاق را ترک کردند. هنگامی که امام به اندرون رفتند من خدا را سجده کردم و گفتم: حجت خداوند و وارث علوم پیامبران با من اُنس گرفته و مرا از میانِ برادران برگزید و با من به گفتگو نشست.
در سجده بودم که با پای خود مرا متوجه کرد و من از سجده سر برداشتم. امام(ع) دست مرا گرفت و فشار داد و فرمود: ای احمد!، امیرالمؤمنین(ع) از صعصعة بن صوحان در هنگام بیماری عیادت کردند، هنگامی که از منزل او بیرون شدند فرمودند: ای صعصعه به عیادت من بر برادرانت فخر نفروشی! از خداوند بترس!.
امام این سخن را گفتند و رفتند.
و در نقلی دیگر است که هنگامی که خواستم برگردم، حضرت فرمودند: همین جا بخوابید.
من هم در آنجا ماندم. امام به یکی از خادمانش گفت: بستر مرا بیاورید و برای احمد پهن کنید تا در آن بخوابد، بعد از اینکه وارد اطاق خواب شدم، در دل من مطلبی پیدا شد که من اکنون در خانهی ولی خدا هستم و در فرش و بستر او خوابیدهام.
در این هنگام، حضرت فریاد زد ای احمد! امیر المؤمنین(ع) به دیدن صعصعه رفت و گفت: دیدن مرا موجب فخر و مباهات برای دوستانت ندانی! و باید تواضع کنی تا مقامت بلند گردد!. [1]