[ص319 انتشارات دوران]
---
ای پادشهِ خوبان، داد از غمِ تنهایی
دل بیتو به جان آمد، وقت است که بازآیی
دایم گُلِ این بُستان، شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را، در وقتِ توانایی
دیشب گِلهی زلفت با باد همیکردم
گفتا غلطی، بگذر، زین فِکرَتِ سودایی
صد بادِ صبا آنجا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل، تا باده نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد، پایابِ شکیبایی
یا رب به که شاید گفت، این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود، آن شاهدِ هرجایی
ساقی چمن گُل را بیروی تو، رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای دردِ توأم درمان، در بسترِ ناکامی
وی یادِ توأم مونس، در گوشهی تنهایی
در دایرهی قسمت، ما نقطهی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
فکرِ خود و رای خود، در عالمِ رندی نیست
کفر است درین مذهب، خودبینی و خودرایی
زین دایرهی مینا، خونین جگرم، می ده
تا حل کنم این مشکل، در ساغر مینایی
حافظ شبِ هجران شد بُوی خوشِ وصل آمد
شادیت مبارک باد، ای عاشقِ شیدایی