بند7-عشق آن بود که از تو تویی را به در کند
عشق آن بود که از تو تویی را به در کند
ویرانهی وجود تو زیر و زبر کند
عشق آن بود که هر که بدان گشت سربلند
بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند
عشق آن بود که تشنهی دیداریار را
حنجر ز آب خنجر فولاد تر کند
عاشق کسی بود که به دوران عاشقی
برخود حدیث عیش جهان مختصر کند
هر کس که در زمانه شود دردمند عشق
از راحت زمانه به کلّی حذر کند
در باغ جان هر انکه نشاند نهال غم
نبود غمش که خشک شود یا ثمر کند
عاشق به جز حسین علی کیست در جهان
کز بهر دوست از همه عالم گذر کند
کو چون حسین آنکه ز سودای عاشقی
نه شادمان به نفع و نه خوف از ضرر کند
کو چون حسین آن که به میدان امتحان
جانان هر آنچه گویدش او بیشتر کند
حق خواهدش که تن به خدنگ بلا دهد
او جان و تن به تیر بلایش سپر کند
از خود گذشته اکبر از جان عزیزتر
در راه دوست داده و ترک پسر کند
ای من غلام همّت والای آن شهی
کز ممکنات یکسره قطع نظر کند
هم خواهران و دخترکانش دهد اسیر
هم کودکان خرد نِشان قَدَر کند
از نینوا به کوفه و از کوفه تا به شام
رأس بریده با حرم خود سفر کند
برتر بود ز عرش علا خاک کربلا
نازم به عشق او که به خاک این اثر کند
بهتر بَوَد زِ آب بقا خاک درگهش
حضر نبی کجاست که خاکی به سر کند
گفتی که چهره سرخ وفایی کند ز عشق
آری کند ولیک ز خون جگر کند
دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)