بند8-چون شهسوار عشق به دشت بلا رسید
چون شهسوار عشق به دشت بلا رسید
بر وى ز دوست تهنیت و مرحبا رسید
کرد از نشاط، هروله با یک جهان صفا
از مروهی وفا چو به کوى صفا رسید
تِذکار عهد پیش و بلاى الست شد
آمد بشارتش که زمان وفا، رسید
چون در ازل، به جان، تو خریدار ما شدى
اکنون بیا که وقت اداى بها رسید
ما خود به عهد، ثابت و بر وعده، صادقیم
با جان شتاب کن که زمان لقا رسید
سبقت گرفته عشق تو چون بر بداى ما
جان ده به کام دل، که نخواهد بدا رسید
ما خود ترا فدایی و ما خود ترا جزا
سبحان مَن جزا که ز وی این جزا رسید
بشکفت غنچهی دلش از شوق همچو گل
از گلشن وفا چو به وى این ندا رسید
قربانیی نمود که حیرانش صد خلیل
چون آن خلیل کعبهی دل در منا رسید
خون از زمین به جوش و به گردون شدى خروش
بر روى خاک تیره چو خون خدا رسید
روح و روان او چو روان گشت از بدن
لال است زان زبان که بگوید کجا رسید
دلهاى اهل بیت در آن سرزمین شکست
چون کشتى نجات به دریاى خون نشست
دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)