بند23-از روزگار داد و فغان ز احتساب او
از روزگار داد و فغان ز احتساب او
فریاد از تطاول و از انقلاب او
در کام اشقیا نَچکاند جز اَنگبین
در جام اتقیا همه زهر مذاب او
ای روزگار با تو چه کرده است بوتراب
کافکندهای به خون همه شیران غاب او
عبّاس و قاسم و علی اکبر، حبیب و عون
غلطان به خاک و خون همه از شیخ و شاب او
عبّاس تشنه کام برون آری از فرات
سوی حرم کنی همه سعی و شتاب او
تا سوی تشنگان بَرد آبی و از قضا
تیر قدر به خاک فرو ریزد آب او
دادی به باد گلشن زهرا و تا به حشر
کردی روان ز چشم عزیزان گلاب او
زآن صبح شوم آه که در مجلس یزید
بر خاص و عام تافت به شام آفتاب او
بزم یزد و جام شراب و سر حسین
باید ز پارهی دل زینب کباب او
صغری در اضطراب کنیزی و مرتضی
در اضطراب شد به نجف ز اضطراب او
پرسد نبی ز امّت اگر شرح ماجرا
یا رب چه می دهند به فردا جواب او
حاشا کسی که بسته به این خاندان بود
ایزد به روز حشر نماید عذاب او
ای آل بوتراب وفایی ز شعر خویش
باشد به خاندان شما انتساب او
دیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)