بند6-بیا به دانهی اشک این زمان معامله کن
بیا به دانهی اشک این زمان معامله کن
به ماتم شه دین پای دل پر آبله کن
به روز حشر که هر کرده را دهند جزا
اگر بهشت ندادندت از حسین گله کن
مگو بهشت کجا ما کجا و شاه کجا
بریز اشک روان یک دو روز حوصله کن
ولی نه شرط محبت بود که بهر حسین
بگویمت به بهشت اشک خود مبادله کن
بریز اشک و مخواه از حسین غیر حسین
ز هر چه دل به حسین بند و خویش یکدله کن
گرت ز هر مژه خون قطره قطره جاری نیست
نظر به خنجر و شمر و به تیر حرمله کن
زیاد می نرود چون حسین به زینب گفت
ز موی خویش تو در پای صبر سلسله کن
شَوی چو مرحله پیما به سوی کوفه و شام
تو خویش قافله سالار اهل قافله کن
بلا مَبین و ولا را ببین که حضرت دوست
به خون بهاست تو خود دیده باز بر صله کن
کنون که کعبهی مقصود کبریا شده ایم
صفای حق بنگر با نشاط هروله کن
به گوش جان حسین ناگهان رسید پیام
که زودتر به لقا کوش و ترک مشغله کن
گذشت وقت زوال و رسید وقت بقا
تو جان خویش به جانان خود معامله کن
که ما از آن تو هستیم و خون بهای توییم
تو هرچه خواهی در کار ما مداخله کن
وفایی آنچه نوشتی تو در صحیفهی عمر
به غیر صفحهی عشقش، تمام باطله کندیوان آخوند ملا فتح الله شوشتری (وفایی)