روایت شده است که حضرت امیر(ع) روزى در مسجد، نماز مىگزاردند که یکى از صحابه که بسیار بلند بالا بود، به مطایبه درآمد و نعلین حضرت را برداشته، بر طاقی بلند گذاشت و در پاى ستونى به نماز، مشغول شد. چون به تشهد نشست، حضرت امیر(ع) ، ستون ِمسجد را برداشته، دامن جُبّهی او را به زیرِ ستون نهاد و دست مبارک را دراز کرده، نعلین خود را برداشت و قصد رفتن کرد. آن مرد از نماز فارغ شده، اضطراب کرد و التماس نمود تا آن حضرت او را خلاص کرد[1].