قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

روزی امیرمومنان(ع) در مداین پا نهاد و با «دُلَف بْن مُجِیر» به ایوان کسرا فرود آمد؛ چون نماز گزارد، ایستاد و فرمود دُلف، با من برخیز! و گروهی از اهل ساباط همراه آنان بودند.

همانطور که حضرت، در منازلِ کسرا گردش می‌کرد، به دلف می‌فرمود: در این مکان، برای کسرا چنین و چنان بود. دلف می‌گوید به خدا سوگند همانطور حضرت همه جاها را گشت و از همه‌ی آنچه آنجا بوده خبر داد.

دلف عرضه داشت: ای سرور و مولایم! گویا شما [خودتان] این چیزها را در این جاها قرار داده‌اید. سپس حضرت به جمجمه‌ی پوسیده‌ای که بر روی زمین قرار داشت، نگاهی انداخت و به یکی از یارانش فرمود این جمجمه را بردار. سپس به ایوان آمده، و آنجا نشست و طشت آبی طلبید، و به آن مرد گفت این جمجمه را در طشت انداز.

سپس حضرت [خطاب به جمجمه] فرمود: تو را سوگند می‌دهم ای جمجمه که خبردهی من کیستم و تو کیستی؟ پس جمجمه با زبانی گویا گفت: تو امیرمومنان و سرور اوصیا و پیشوای پرهیزگان هستی و من بنده تو و بنده زاد تو، کسرا انوشیروان هستم.

امیرمومنان به او گفت: حالت چطور است؟ پاسخ داد: ای امیرمومنان!، من پادشاه عادلی بودم، دلسوز بر رعایا، مهربانی که به ستم راضی نبود اما بر دین مجوس بودم؛ و در زمان پادشاهی من پیامبر اسلام (ص) زاده شد، پس در شبی که او زاده شد بیست وسه طاق از طاق های قصرم فرو ریخت، بنابر این تصمیم گرفتم به خاطر بسیاری آنچه از شرافت و فضیلت و جایگاه و عزت او در آسمان‌ها و زمین و شرافت اهل بیتش شنیده بودم، به او ایمان بیاورم ولی خود را از آن به غفلت زدم، و خویشتن را به پادشاهی مشغول ساختم.

 افسوس از نعمت و جایگاهی که از من برفت چون ایمان نیاوردم و در نتیجه‌ به جهت بی ایمانی به او، از بهشت محروم ماندم، اما با وجود این کفر، خدا به برکت عدل و انصافم، مرا از عذاب آتش رهایی بخشید. اکنون من در آتشم ولی آتش بر من حرام است.

حسرت و افسوس!، ای سرور اهل بیت محمد(ص) و ای امیرمومنان، اگر من به او ایمان می‌آوردم همانا همراه تو بودم.

راوی گوید: مردم و آن گروه از اهل ساباط که همراه حضرت(ع) بودند، گریستند و رو به خانواده‌هاشان نهاده و آنان را از آنچه بر جمجمه گذشته بود، آگاه نمودند. [1]

مردم از شنیدن آن کلمات گریه کردند و پریشان خاطر شدند، و در حقیقتِ ذات امیرالمؤمنین(ع) اختلاف کردند؛ عدّه‌ای که اهل اخلاص بودند گفتند: او بنده خدا و ولیّ او و جانشین رسول خدا(ص) است و عدّه‌ای دیگر گفتند: او پیامبر است؛ و گروهی گفتند: بلکه او خداست.

امیرالمؤمنین(ع) آنها را حاضر کرد و فرمود:

«یا قوم؛ غلب علیکم الشیطان إن أنا إلّا عبداللَّه، فارجعوا عن الکفر»

[ای قوم؛ شیطان بر شما غلبه کرده است، از این گفتار ناروا که کفر است دست بردارید من بنده خداوندم]

بعضی از آنها توبه کردند و عدّه‌ای بر کفر خود باقی ماندند، و حضرت آنها را در آتش افکند. بعضی از آنها به شهرهای دیگر پراکنده شدند و در آنجا گفتند: اگر در وجود او ربوبیّت نبود و او خدا نبود ما را در آتش نمی‌سوزانید[2].


[1] الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص 71

[2] ترجمه کتاب نفیس (القطره)، مستنبط، احمد، انتشارات حاذق، ج1، ص236 (حکایت 136/43)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۸
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی