توطئهی قتل امیر مومنان(ع) در نماز توسط خالد
از امام صادق(ع) منقول است که:
وقتى ابوبکر، فاطمه(س) را از فدک منع نمود و وکیل آن حضرت را بیرون کرد، امیر المؤمنین(ع) به مسجد آمد در حالى که ابوبکر نشسته و مهاجرین و انصار گِرد وی بودند.
حضرت فرمودند: اى ابا بکر! براى چه فاطمه(س) را از آنچه رسول خدا(ص) برایش قرار داده بود، منع کرده و وکیلش را که سالها در آنجا بود، بیرون کردى؟
ابوبکر جواب داد: این مِلک«فَیء» و غنیمت بوده و تعلّق به همهی مسلمانان دارد، حال اگر شما شهود عادل دارید که مال فاطمه(س) است که هیچ؛ وگرنه او در این مِلک حقّی ندارد.
امیر المؤمنین(ع) فرمود: آیا در بارهی ما بر خلافِ آنچه در بارهی بقیهی مسلمانان است، حکم میکنی؟
ابوبکر جواب داد: خیر.
حضرت فرمود: اگر در دستِ مسلمین مالى باشد و من ادّعاء کنم که آن مال به من تعلّق دارد، از چه کسى بیّنه و شاهد مىخواهى؟
ابوبکر جواب داد: از شما بیّنه مىخواهم.
حضرت فرمودند: حال اگر در دستِ من مالى باشد و مسلمانان ادّعای آن را بنمایند، از من بیّنه و شاهد مىخواهى؟
ابوبکر سکوت کرد و چیزی نگفت.
عمر گفت: این مِلک «فَیء» و غنیمتِ مسلمانان است و ما را با شما خصومتى نیست.
امیر المؤمنین(ع) به ابوبکر فرمود: اى ابوبکر! به قرآن اقرار دارى؟
ابوبکر جواب داد: آرى اقرار دارم.
حضرت فرمودند: آیا این آیهی شریفه که میفرماید:
«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»
[خدا چنین مىخواهد که هر آلودگى را از شما خانوادهی نبوّت ببرد و شما را از هر عیبى پاک و منزّه گرداند]،
در شأن ما نازل شده یا در شأن دیگری؟
ابوبکر جواب داد: در شأن شما نازل شده.
حضرت فرمودند: اگر دو شاهد از مسلمین، شهادت دهند که فاطمه(س) مرتکب معصیتی شده چه خواهى کرد؟
ابوبکر جواب داد: حدّ بر او جارى مىکنم، همان طورى که بر دیگر زنانِ از مسلمین حدّ اقامه خواهم نمود.
حضرت فرمودند: در این صورت تو نزدِ خداوند از کافرین محسوب خواهی شد.
ابوبکر پرسید: چرا؟
حضرت فرمودند: براى این که تو شهادت خدا را ردّ کرده و شهادتِ غیرش را پذیرفتهاى؛ زیرا حقّ، عزّ و جلّ شهادت به طهارتِ این بانو داده و وقتى تو شهادتِ خدا را ردّ نموده و شهادت غیرش را بپذیرى نزد حقتعالى کافر هستى!.
امام صادق(ع) فرمودند: مردم محزون شده و گریه کنان، متفرّق شدند.
وقتى ابوبکر به منزلش بازگشت، شخصى را نزد عمر فرستاد و به وی پیغام داد که واى بر تو اى پسر خطّاب! دیدى على با ما چه کرد؟ به خدا سوگند، اگر یک بارِ دیگر با ما چنین برخوردى داشته باشد، خلافت را از ما مىگیرد و تا وقتى که او زنده باشد، کسی از ما پیروی نخواهد کرد.
عمر گفت پس باید کار او را به خالد بن ولید واگذاریم.
پس خالد را طلبیدند و به وی گفتند: میخواهیم تو را به کاری بزرگ مامور کنیم؛ او گفت: من آمادهام تا مرا به هر کاری که میخواهید، مامور کنید؛ حتی اگر کشتن علی بن ابی طالب باشد. گفتند: آری! کار همین است؛ پس خالد گفت: چه زمانی باید او را بکشم؟
ابوبکر پاسخ داد: وقتی که او به مسجد آمد، در هنگام نماز در کنار او بایست و وقتی که من سلام نماز را دادم، گردن او را بزن؛ خالد نیز پذیرفت.
أسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر [و مادرِ محمد ابن ابی بکر]، چون این سخنان را شنید، به کنیزش گفت: به منزل فاطمه(س) برو و چون داخل شدی [بر آنها سلام کن] و این آیه را بخوان که:
«إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِک لِیَقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النَّاصِحِینَ»
[به درستی که سرانِ کفر، در مورد تو مشورت کردهاند که تو را به قتل برسانند؛ پس بیرون برو؛ بدرستی که من از خیر خواهانِ توام]
پس آن کنیز، به منزل فاطمه(س) آمد و به ایشان و امیر مومنان(ع) سلام کرد و گفت «اسماء» به شما سلام میرساند و مرا فرستاده تا خدمت شما عرض کنم:
«إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ»
پس وقتی کنیز قصدِ بازگشتن کرد، حضرت امیر(ع) به او فرمود: به «اسماء» سلام برسان و به او بگو: خداوند بین ایشان و آنچه میخواهند، مانع خواهد شد.
آنگاه حضرت، عازم مسجد شد و چون به نماز ایستاد، خالد نیز در کنار وی قرار گرفت و وقتی که ابوبکر برای تشهد نشست و خواست سلامِ نماز را بگوید، اضطرابی در وی پدیدار شد و از عواقب کارِ خود بیمناک گردید و از آنچه گفته بود پشیمان شد و [مدتی طولانی درنگ کرد، تا جایی که نزدیک بود آفتاب طلوع کند؛ آنگاه سه بار[1]] خطاب به خالد، گفت:
«یا خَالِدُ لَا تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُکَ»؛ ای خالد! آنچه را به تو دستور دادم انجام نده! و سپس گفت «السلام علیکم ورحمة الله» و نماز را به پایان رسانید.
پس امیر مومنان(ع) به خالد فرمودند: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟
گفت: «أَمَرَنِی بِضَرْبِ عُنُقِکَ»؛ به من دستور داده بود که بعد از اینکه سلام نماز را گفت، گردن تو را بزنم.
حضرت فرمود: «أَ وَ کُنْتَ فَاعِلًا؟»؛ آیا چنین کاری را میکردی؟
پاسخ داد: «إِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَنْهَنِی لَفَعَلْتُ»؛ آری به خدا قسم اگر به من نگفته بود چنین نکن، همان کار را میکردم.
پس حضرت ایستاد و لباس خالد را گرفت و او را به دیوار کوبید و به عمر فرمود: ای فرزندِ صهاک! اگر نبود پیمانی که رسول خدا(ص) از من گرفته؛ و اگر نبود دستورات خداوند که از قبل آمده، به تو نشان میدادم که:
«أَیُّنَا أَضْعَفُ جُنْداً وَ أَقَلُّ عَدَداً»[2]؛
[کدامیک از ما، یاوران ناتوانتر و نیروی کمتری دارد]
[و در نقل دیگری است که آن حضرت، خالد را گرفته بر زمین کوبید و او را با دو انگشت وسطى و سبّابه چنان فشارى داد که خالد در جامهی خود پلیدى کرد و نزدیک بود به هلاکت برسد، پس آن حضرت، به شفاعت عبّاس، عموى خویش دست از او برداشت] [3]