قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

در سال 37 هجری که فقط دو سال از حکومت امیرمومنان علی(ع) ‌می‌گذشت، معاویه به بهانه‌ی خون‌خواهی عثمان و جنگ با امیرمومنان(ع) با لشکری عظیم عازم صفین شد. دو لشکر به مدت چندین ماه در این محل به صورت پراکنده با یکدیگر درگیر شده و در نهایت، جنگ سختی بین دو سپاه در گرفت که طی آن چهل و پنج هزار نفر از لشکر معاویه و بیست و پنج هزار نفر از لشکر امیرمومنان(ع) کشته شدند.

 پیش از آغاز جنگ، حضرت امیر(ع) تلاش زیادی کردند که جنگی صورت نگیرد. لذا افرادی را جهت ابلاغ پیام به سوی معاویه گسیل داشته و وی را از جنگ، بر حذر ‌داشتند.

در یکی از این موارد، حضرت، صَعصَعه بن صوهان را برای ابلاغ پیام به سوی معاویه فرستادند. صعصعه پس از بازگشت، تصمیم معاویه مبنی بر منع آب از امیرمومنان(ع) و لشکریانش را به اطلاعِ آن سَرور رسانید. پس از آن، معاویه، لشکری را به فرماندهی ابوالاعور با سی هزار نفر تدارک دیده و به ساحل فرات فرستاد تا از دسترسی یاران امیرمومنان(ع) به آب ممانعت نمایند.

لشکریان حضرت، چند روز را بدون آب سپری کردند. تا اینکه اَشعث بن قیس به خدمت حضرت رسید و عرض کرد که: یا امیرالمؤمنین! سپاه تشنه‏اند و حال آنکه تو در میانه‌ی مائی و شمشیرها در دست توست. یا علی ما را رخصت بده تا با سپاهی به سوی فرات حرکت کنیم. به خدا قسم تا آب را نگیریم بر نمی‏گردیم و حاضریم در این راه کشته شویم. سپس از آن حضرت خواست که مالک اشتر و یارانش را نیز بفرستد تا پشتیبان آنها باشند.

حضرت فرمودند مختارید؛ و این وقتِ نماز صبح بود. چون نماز صبح را خواندند، اشعث برخاست و مسلح شد و فریاد زد هر کس آب می‏خواهد از لشکر جدا شود. مالک اشتر نیز مردم را دعوت کرد و دوازده هزار نفر او را اجابت کردند. آنان به سوی فرات حرکت کرده و به نزدیکی لشکر شام رسیدند. درگیری شدیدی بین دو لشکر صورت گرفت و مالک اشتر که در این روز بر اسبِ سیاهی سوار بود، به دست خود، هفتاد نفر از شجاعان اهل شام را به هلاکت رساند.

در نهایت، اهل شام، تاب مقاومت نیاورده و فرات را رها کرده و فرار کردند و بسیاری از آنان، در آب فرات افتاده و غرق شدند و عده‌ی دیگری نیز در نبرد کشته شدند.

عمروعاص و ابوالاعور نزد معاویة آمدند در حالی که معاویه بسیار ناراحت بود. عمروعاص گفت ای معاویه به تو نگفتم که آب را منع نکن!. تو با این کار، قلّاده‌ی عار و ننگی را بر گردنت بستی که مردم برای این کار، تو را تا قیامت ملامت خواهند کرد.

سپس گفت: ای معاویه، حالا که علی بر آبِ فرات چیرگی یافته، اگر آب را همانگونه که تو دیروز بر او بستی، بر ما ببندد چه خواهی کرد؟ معاویه گفت: ای عمرو، از این حرف‌ها دست بردار. سپس از وی پرسید که نظرِ خودِ او در این باره چیست؟ عمروعاص گفت : علی، اهل کَرَم و ترحم است و او با تو چنین نمی‏کند؛ او برای امر دیگری به اینجا آمده، و منظور وی این بود که آن حضرت، برای اصلاحِ دین خدا به اینجا آمده، نه منعِ آب.

چون خبر فتحِ مالک اشتر و اشعث به حضرت رسید، آن سرور، قاصدی را به نزد آنان فرستاد و فرمود که شما لشکر شام را از آب منع نکنید و بگذارید که آنها از آبِ فرات استفاده کنند. لذا هر دو لشکر از آب استفاده می‏کردند تا جایی که حیوانات هم از آب سیراب می‏شدند.

در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) نقل شده است که حضرت امیر(ع) در آغاز همین جنگ، نامه‏ای به معاویه نوشتند و از او خواستند که نیروهای طرفین را به کشتن ندهد و از وی خواستند که خودش شخصا به میدان بیاید. در ضمن به او یادآوری کردند: که ای معاویه! من آن کسی هستم که خداوند در تورات و انجیل از من، به عنوان وزیرِ رسول خدا(ص) نام برده است و من اولین کسی هستم که با رسول خدا(ص) در زیر درخت بیعت نموده‏ام و این آیه که می‌فرماید:

« لَقَدْ رَضِی الله عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یبَایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ»

[هر آینه خداوند از مؤمنینی که در زیر درخت با تو بیعت کرده‏اند راضی است]

درباره من نازل شده است.

چون معاویه، نامه‌ی حضرت، مبنی بر دعوت وی به جنگ تن به تن را خواند، در آن مجلس، عده‏ای گفتند: به خدا قسم که علی به حقّ و انصاف سخن گفته است. معاویه گفت دروغ می‏گویید او با انصاف سخن نگفته. چه کسی را تاب و تحمل جنگ با علی است؟ من مردِ جنگ با او نیستم!. به خدا قسم، خودم از رسول خدا شنیدم که ‏فرمود:

«وَ الله یا عَلِی لَوْ بَارَزَکَ‏ أَهْلُ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ، لَقَتَلْتَهُمْ أَجْمَعِین‏»

[به خدا قسم اگر تمام اهل مشرق و مغرب به جنگ با تو برخیزند، همه را خواهی کشت].

مردی از اهل شام گفت: ای معاویه پس چرا با علی می‏جنگی و حال آنکه خودت در فضل او، از پیامبر خدا، حدیث روایت می‏کنی؟! ای معاویه! جنگِ با علی را ترک کن!. به خدا قسم، جنگِ با علی ضلالت است!.

معاویه گفت: این از جانب خدا و رسول رسیده و ما را ممکن نیست که آنرا برگردانیم تا آنچه مقدّر شده تحقّق یابد.

هفت روز به آغاز ماه محرم، حضرت، به جویریّه فرمودند ندا دهد: که این ماه، ماهِ مُحَرّم است؛ و از لشکر خودشان و لشکر شام خواستند که دست از قتال بردارند.

در همین ایام، شبی معاویه به عمروعاص گفت دلتنگ شده‏ام و از او خواست به همراه وی و به صورت ناشناس، وارد بر لشکر امیرمومنان شده و برای گفتگو و مذاکره به خیمه‌ی آن حضرت بیاید.

 عمروعاص گفت: سبحان الله! چقدر کم تجربه و بی‌عقل هستی. این جنگ به خاطر کشتن من و تو است. چگونه می‏توانیم با پای خودمان به خیمه‌ی او برویم و سالم برگردیم؟.

معاویه گفت: ای عمروعاص! آیا گمان می‏کنی که علی از کشتنِ ما عاجز است و اکنون، ما در دسترس او نیستیم؟

به خدا قسم اگر ابوالحسن به زمین امر کند که ما را بگیرد البته ما را خواهد گرفت؛ و اگر به کوهها امر کند که ما در هم بشکنند، خواهند شکست؛ و اگر به حربه‏ها و حیله‏های ما امر کند که به ضرر ما عمل کنند، علیهِ ما عمل خواهند کرد؛ و اگر بر مَرکب‌های ما امر کند که ما را هلاک کنند، هلاک خواهند کرد.

ای عَمرو! علی از خانواده طهارت و نجابت و مروّت و رحمت و جلالت و سخاوت است. او بزرگوارتر از آن است که میهمانی را که بر وی وارد شده، اذیت کند.

 عمروعاص کلام وی را تصدیق کرد. سپس هر دو ملبّس به لباس اهل عراق شده و وارد بر اردوی امیرالمومنین(ع) شدند. وقتی به خیمه‌ی حضرت رسیدند، قاصدی را نزد حضرت فرستادند و از وی خواستند به حضرت عرض کند: که دو عرب می‌خواهند خدمت شما شرفیاب شوند و درخواست دارند که کسی نزد شما حضور نداشته باشد.

چون قاصد پیام آنها را ابلاغ کرد، حضرت تبسمی فرمودند و این آیه را خواندند:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ- حَتَّى‏ یسْمَعَ‏ کَلامَ‏ الله ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَه‏»

 [و اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود. سپس او را به محل امنش برسان]

در این زمان، بزرگانِ اصحابِ آن جناب، در خدمت آن سرور بودند. حضرت فرمودند که همگان از خیمه بیرون روند و اصحاب هم بر حسبِ امرِ حضرت، ایشان را تنها گذاشتند.

آن دو بر حضرت وارد شدند و صحبت‌های زیادی بین آنان رد و بدل شد. آنگاه حضرت فرمودند:

«یَا مُعَاوِیةُ إِنَّ الدُّنْیا عَنْکَ‏ زَائِلَةٌ وَ إِنَّکَ رَاجِعٌ إِلَى الْآخِرَةِ وَ إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ مُجَازِیکَ بِعَمَلِکَ وَ مُحَاسِبُکَ بِمَا قَدَّمَتْ یدَاکَ وَ إِنِّی أَنْشُدُکَ بِاللَّهِ أَنْ تُفَرِّقَ جَمَاعَةَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْ تَسْفِکَ دِمَاءَهَا بَینَهَا»

[ای معاویه عمرت سپری شده و رو به آخرت میروی و خدای عزوجل به کارهایت رسیدگی و کیفر خواهد داد. تو را به خداوند سوگند میدهم که بین این گروه از مسلمانان تفرقه نیاندازی و موجب خون ریزی بین آنها نشوی]

معاویه، بیعت با حضرت و صلح را نپذیرفت. چون آن دو خبیث خواستند برگردند، حضرت، کمیل‌‌بن زیاد را طلبیدند و فرمودند: کسی را با این دو نفر اَعرابی همراه کن تا ایشان را از طلایه‌ی لشکر ما عبور دهد و به اولِ لشکر معاویه برساند و به نزد من بیا. پس کمیل اطاعت کرد و مأموریت را انجام داد و سپس به نزد وی بازگشت. حضرت، حسنین(علیهما السلام) و مالک اشتر را طلبیدند و به حسنین(علیهما السلام) فرمودند: که آیا این دو اَعرابیِ میهمان را شناختید؟

عرض کردند: خدا و رسول خدا و امیرمومنان بهتر می‏شناسند.

سپس حضرت همین سؤال را از مالک اشتر فرمودند. مالک نیز عرض کرد: امیرمومنان بهتر می‏دانند. حضرت فرمودند این دو میهمان که الآن در خیمه بودند، معاویة بن ابی سفیان و عمروعاص بودند. مالک اشتر محزون و غمگین شد و گریست و عرض کرد فدای تو شوم، اگر مرا همراه ایشان می‏فرستادی آنان را به طلیعه‌ی لشکر شام می‏رساندم تا اطاعت امرِ شما کرده باشم؛ لیکن در آنجا گردن هر دو را می‏زدم.

حضرت فرمودند: ای مالک من از ایشان عاجز نیستم و لیکن خداوند امری را مقدّر فرموده که باید تحقّق پیدا کند[1].


[1] کتاب‌ سیف الواعظین و الذاکرین: تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان، علامه محمد حسن بن محمد ابراهیم الیزدی، ترجمه احمدی مهدی، نشر قم، ص 189 [با اندکی ویرایش]

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۸
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی