قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

علامه‌ی مجلسی به سندی از میثم تمّار روایت می‌نماید که:

 روزی من پیش مولایم امیرمومنان علی(ع) بودم که غلامی وارد شد و در میان مسلمانان نشست و چون آن حضرت، از بیان احکام فارغ شد، غلام از جای برخاست و گفت:

 ای ابا تراب! من برای تو از سوی معاویه، حامل پیامی هستم که کوهها را می‌‌لرزاند. معاویه کسی است که قرآن را از اول تا آخر از بر دارد؛ و دانا به علمِ قضاوت و احکام بوده و از تو در سخن، شیواتر و به این مقام سزاوارتر است. پس آماده پاسخ‌‌گویی باش!.

خشم، در چهره امیرمومنان علی(ع) پدیدار شد و به عمار فرمود: شترت را سوار شو و در قبائل کوفه بگرد و به همه بگو: علی را اجابت کنید تا او برایتان، حق را از باطل، حلال را از حرام و تندرستی را از بیماری جدا سازد.

 عمار، سوار بر شتر شد و پیام حضرت را به قبائل رسانید و مدت کوتاهی نگذشت که سیلِ عظیمِ جمعیت، -مانند ملخ‌هایی که بر کشتِ تازه رسیده باشند- به سوی مسجد کوفه هجوم آوردند و زمانی نگذشت که مسجد جامع کوفه بر حاضران تنگ شد. هجوم مردم، چنان عظیم و سریع بود که این آیه از قرآن مجید را یاد آور می‌شد:

«إِن کانَتْ إِلَّا صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَینَا مُحْضَرُونَ»

[در آن روز، مُردگانِ در قبرها، با صیحه‌ای زنده شده و ناگهان همگی نزد ما حاضر خواهند شد]

امیرمومنان(ع) برخاست و بر بالای منبر نشست. از هیبتِ حضرت، سکوتی عظیم در مسجد حاکم شد و هر که در مسجد بود خاموش ماند.

آنگاه، حضرت چنین فرمود: خداوند رحمت کند کسی را که بشنود و فرا گیرد. ای مردم آیا می‌پندارید آن مردی که این عرب می‌گوید، او، امیرمومنان است؟!.

به خدا قسم، امام، امام نباشد مگر اینکه بتواند مرده‌ای را زنده کند و یا از آسمان باران ببارانَد و یا بتواند کاری مانند اینها کند که جز او از آن ناتوان باشد.

ای مردم! در میان شما کسانی هستند که میدانند منم آیت باقیه و کلمه‌ی تامه و حجت بالغه‌ی الهی.

امروز، معاویه، نادانی از نادان‌های عرب را نزد من فرستاد و او یاوه‏سرائی کرد.

ای مردم! شما می‌‌دانید که اگر می‌‌خواستم می‏توانستم استخوانهایش را به خوبی خُرد کنم و زمین را از زیر پایش یکباره گَردِ هوا سازم و او را به سختی در زمین فرو بَرَم. اما تحمل نادان صدقه‏ای است.

سپس آن حضرت، خدای را سپاس گفت و او را ستایش کرد و بر پیامبر خدا(ص) صلوات فرستاد و آنگاه با دست مبارکش به جوّ اشاره کرد و همهمه‏ای فرمود. ناگهان ابری برآمد و بالا گرفت. آن ابر، با صدایی فصیح که همگی شنیدند، فریاد زد: درود بر تو ای امیرِمومنان و ای سیدِ اوصیاء و ای امامِ شیعیان و ای دادرسِ دادجویان و ای گنجِ مستمندان و معدنِ شیفتگان!.

حضرت به ابر اشاره فرمودند که نزدیک شود.

میثم گوید که دیدم، مردم همگی از عظمت این کار، از هوش رفتند.

آنگاه امام(ع) بر آن ابر سوار شد و به عمار فرمود: تو هم با من سوار شو. سپس این آیه را تلاوت فرمودند.

 «بِسْمِ الله مَجْراها وَ مُرْساها»

میثم گوید، عمار هم سوار شد و ابر، از دیده‌ی ما نهان شد. ساعتی گذشت و ناگهان ابری آمد و بر مسجد جامعِ کوفه سایه افکند؛ و لحظه‌ای بعد، دیدم که مولایم، بر دکة القضا نشسته و عمار در برابر اوست و مردم گرد او را گرفته‌‌اند. در این حال، حضرت برخاست و بالای منبر رفت و خطبه معروفه شقشقیه را ایراد فرمود.

پس از مشاهده این عجایب و شنیدن خطبه‌ی حضرت، مردم پریشان شدند و در باره این واقعه، سخن گفتند. برخی به ایمان و یقینشان اضافه شد و برخی به کفر و طغیانشان افزوده گردید.

عمار گفت آن ابر، ما را در جو پرواز داد و طولی نکشید که مُشرف شدیم به شهری بزرگ، که پیرامونش درخت‌ها و جوی‌های فراوان بود و چون به آنجا رسیدیم، آن ابر ما را فرود آورد. بناگاه خود را در شهری بزرگ دیدم که مردمانش به زبانی جز عربی سخن می‌‌گفتند. مردم آن شهر، همگی گردِ آن حضرت را گرفتند و به او پناهنده شدند و امیرمومنان(ع) آنان را به زبان خودشان پند و بیم دادند. سپس حضرت بر ابر سوار شده و به من فرمودند: که ای عمار تو نیز سوار شو. آنگاه مدتی نگذشت که به بالای مسجد جامعِ کوفه رسیدیم.

حضرت فرمود: ای عمار! شهری را که در آن بودیم شناختی؟ عرض کردم: خدا و رسول و ولی‌‌اش داناترند. امیرمومنان(ع) فرمود: ما در جزیره‌ی هفتم چین بودیم. و من چنانچه دیدی با آنان گفتگوها کردم.

ای عمار! به راستی خداوند تبارک و تعالی پیامبرش را برای همه‌ی مردم فرستاده و بر او است که همه‌ی آنها را رهبری کند و مؤمنانِ آنها را به راه راست هدایت فرماید.

ای عمار! قدر نعمتی را که به تو دادم بدان و از نااهلش پنهان دار که خدای تعالی را الطافی است در خلق خود؛ که جز خدا و هر که رسولش از او راضی است، بر آن آگاه نیست.

مردم خطاب به حضرت عرض کردند: حالا که خداوند به شما چنین نیرویی داده است، پس چرا از مردم برای مبارزه با معاویه کمک می‌‌گیرید؟

حضرت فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَبَّدَهُمْ بِمُجَاهَدَةِ الْکُفَّارِ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ‏ لَمَدَدْتُ‏ یَدِی‏ هَذِهِ‏ الْقَصِیرَةَ فِی أَرْضِکُمْ هَذِهِ الطَّوِیلَةِ وَ ضَرَبْتُ بِهَا صَدْرَ مُعَاوِیَةَ بِالشَّامِ وَ أَجْذِبُ بِهَا مِنْ شَارِبِهِ أَوْ قَالَ مِنْ لِحْیَتِهِ فَمَدَّ یَدَهُ وَ رَدَّهَا وَ فِیهَا شَعَرَاتٌ کَثِیرَة»

[خداوند مردم را نیز مکلّف ساخته تا با کفّار، منافقین، ناکثین، قاسطین و مارقین به مبارزه برخیزند. [وگرنه] به خدا قسم! اگر بخواهم می‌توانم، این دستِ کوتاه خود را از همینجا به سوی شام، دراز کرده و با آن ضربتی بر سینه‌ی معاویه زده و سبیل‏ او را [یا فرمودند ریش او را] بکَنم؛ آنگاه دست خود را دراز کرد و باز گردانید، در حالی که موهای زیادی در دست مبارکش بود]

آنگاه حضرت، دست خود را دراز کرده و برگردانید، در حالی که در دستِ مبارکش، موی فراوان بود و مردم از دیدن این صحنه، در شگفت شدند.

پس از مدتی از شام خبر رسید که در همان روز و ساعتی که امیرمومنان علی(ع) بر بالای منبر، دست مبارکشان را دراز کردند، معاویه ناگهان از تختش بر زمین افکنده شده و از هوش رفته است و چون به هوش آمده، مشاهده کرده که بخشی از موهای صورتش کنده شده است.[1]

در روایتی است که امام صادق(ع) فرمودند:

«یا أَبَانُ کَیْفَ تُنْکِرُ النَّاسُ قَوْلَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع لَمَّا قَالَ لَوْ شِئْتُ لَرَفَعْتُ رِجْلی هَذِهِ فَضَرَبْتُ‏ بِهَا صَدْرَ ابْنِ‏ أَبی‏ سُفْیانَ‏ بِالشَّامِ فَنَکَسْتُهُ عَنْ سَرِیرِهِ وَ لَا یُنْکِرُونَ تَنَاوُلَ آصَفَ وَصِیِّ سُلَیْمَانَ عَرْشَ بِلْقِیسَ وَ إِتْیَانَهُ سُلیْمَانَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْهِ طَرْفُهُ أَ لَیْسَ نَبِیُّنَا ص أَفْضَلَ الْأَنْبِیَاءِ وَ وَصِییُهُ أَفْضَلَ الْأَوْصِیَاءِ أَ فَلَا جَعَلُوهُ کَوَصِیِّ سُلَیْمَانَ ع حَکَمَ الله بَیْنَنَا وَ بَیْنَ مَنْ جَحَدَ حَقَّنَا وَ أَنْکَرَ فَضْلَنَا[2]»

[ای ابان! چگونه مردم فرمایش امیرمؤمنان علی(ع) را که فرمود:

«و اگر بخواهم با همین پایم بر سینه معاویه بن ابی سفیان که در شام است میزنم و او را از تختش به زیر میاندازم» نمیپذیرند، ولی قبول دارند که آصف، جانشین سلیمان(ع) تخت بلقیس را پیش از یک چشم بهم زدن در نزد سلیمان(ع) حاضر کرد؟!

مگر پیامبر ما بهترین پیامبران نیست؟ و مگر وصیّ و جانشین او برترین جانشینان و اوصیا نیست؟ آیا او را همانند وصیّ سلیمان هم نمیدانند؟ خداوند بین ما و بین کسی که منکر حقّ ماست و مقام و منزلت و فضایل ما را نادیده میگیرد؛ داوری کند.]



[1] بحار الأنوار (ط - بیروت)، علامه مجلسی، ج‏54، ص 344

[2] بحار الأنوار (ط - بیروت)، علامه مجلسی، ج‏27، ص 28

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۸
محمد حسنی

نظرات  (۱)

عالی بود .خداوند شما را جزای خیر دهد و با علی علیه السلام محشور کند. تا به حال این معجزه امام را نشنیده بودم. براستی منکر ایشان و آلشان در گمراهی دوری هستند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی