قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

۲۲۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

در تفسیر امام (ع) چنین آمده است که روزی امیرالمومنین (ع) بر گروهی از مسلمانانی که تازه به اسلام گرویده بودند، عبور کردند که در بین آنها نه از مهاجر کسی بود و نه از انصار. آنها در روز اول ماه شعبان، در یکی از مساجد نشسته بودند و در باره‌ی مسئله قدر و مسائل دیگری که مردم در آن اختلاف دارند، فرو رفته و با صدای بلند، بحث می‌کردند و مجلس پر سروصدایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۳
محمد حسنی

م، تفسیر الإمام علیه السلام‏ لَقَدْ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى قَوْمٍ مِنْ أَخْلَاطِ الْمُسْلِمِینَ لَیْسَ فِیهِمْ مُهَاجِرِیٌّ وَ لَا أَنْصَارِیٌّ وَ هُمْ قُعُودٌ فِی بَعْضِ الْمَسَاجِدِ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ وَ إِذَا هُمْ یَخُوضُونَ فِی أَمْرِ الْقَدَرِ وَ غَیْرِهِ مِمَّا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ قَدِ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمْ وَ اشْتَدَّ فِیهِ مَحْکَمَتُهُمْ وَ جِدَالُهُمْ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ فَرَدُّوا عَلَیْهِ وَ أَوْسَعُوا لَهُ وَ قَامُوا إِلَیْهِ یَسْأَلُونَهُ الْقُعُودَ إِلَیْهِمْ فَلَمْ یَحْفِلْ بِهِمْ ثُمَّ قَامَ لَهُمْ وَ نَادَاهُمْ یَا مَعَاشِرَ الْمُتَکَلِّمِینَ فِیمَا لَا یَعْنِیهِمْ وَ لَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ لِلَّهِ عِبَاداً قَدْ أَسْکَتَهُمْ خَشْیَتُهُ مِنْ غَیْرِ عِیٍّ وَ لَابَکَمٍ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۷
محمد حسنی

نقل است که مردی از مخالفین [ولایت امیر مومنان علی(ع)] به بهلول گفت که در حدیثی صحیح دیدم که نوشته بود: «در روز قیامت، اعمالِ ابوبکر و عمر را بر یک کفه‌‌ی ترازو می‌‌گذارند و در کفه‌‌ی دیگر، اعمال همه خلائق را می‌‌نهند و در این حال، خلائق می‌‌بینند که کفه‌‌ی اعمال آن دو از همه‌‌ی خلائق، سنگین‌تر است».

بهلول گفت:

«اِن کانَ هذا الحدیث صحیحاً فَالعَیبُ فی المِیزان» اگر این حدیث صحیح باشد، پس عیب در ترازو است[1].


[1] زُهَرُ الربیع، جزایری، نعمت‌الله بن عبدالله، ج1، ص371

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۵
محمد حسنی

روزی بهلول به مسجد آمد در حالی که ابوحنیفه سرگرم درس دادن بود و می‌گفت: جعفر بن محمّد(ع) سه مطلب گفته، ولی من هیچ‌کدام از آن‌ها را قبول ندارم و آن‌ها را نمی‌پسندم، و آن سه مطلب این است:

اول اینکه می‌‌گوید: «خدا وجود دارد ولی نه در دنیا و نه در آخرت، دیده نمی‌شود» و حال آنکه چگونه ممکن است چیزی وجود داشته باشد ولی دیده نشود؟! [پس خدا هم به‌ ناچار قابل دیدن است].

دوم اینکه می‌‌گوید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۴
محمد حسنی

روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و مسند هارون را خالی یافت. پس پیش رفت و بر کرسیِ هارون نشست.

خادمان او را از آنجا بلند کردند و کتک زدند.

همین که هارون وارد قصر شد، بهلول را گریان دید. علت را سوال کرد، خادمان گفتند که او بر تختِ سلطان نشسته بود و ما او را پایین آوردیم و کتک زدیم. هارون به بهلول دلداری داد و گفت گریه نکن!

بهلول گفت گریه‌‌ام برای خودم نیست، گریه‌‌ام بدین سبب است که من فقط لحظاتی بر این کرسی نشستم و به این شدت کتک خوردم. برای تو گریانم که عمری بر این مسند نشسته‌‌ای، با تو چه کار خواهند کرد؟!.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۳
محمد حسنی

در تاریخ آمده است که بهلول خود را به دیوانگی می‌‌زد وگرنه او شخصیتی فاضل، عالم، عاقل و امامی مذهب بود و بدین سبب خود را به دیوانگی زد که هارون، قصد داشت او را به منصب قضاوت در بغداد بگمارد؛ لذا برای فرار از این منصب به ناچار، خود را به دیوانگی زد.

در نقل دیگری است که مردم گفتند امام صادق(ع) بر منصور دوانیقی خروج کرده و قصد بر اندازی حکومت وی را دارد. منصور از علما در مورد حکم امام(ع) استفتاء نمود. همگی فتوا به قتل امام(ع) دادند -مگر بهلول- که نزد حضرت صادق(ع) آمد و تکلیف خود را از ایشان سوال کرد و امام(ع) او را به اظهارِ جنون امر کرد[1].

[1] زُهَرُ الربیع، جزایری، نعمت‌الله بن عبدالله، ج1، ص371 [ترجمه]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۲
محمد حسنی

روایت شده که شیطان، به درگاه فرعون آمد و در را کوبید.

فرعون گفت: کوبنده‌ی در کیست؟

شیطان گفت: اگر خدا بودى، مى‌فهمیدى که چه کسى درب خانه را مى‌کوبد!

فرعون گفت: اى ملعون! داخل شو. شیطان گفت: ملعونى بر ملعونى وارد مى‌شود؛ پس داخل شد.

فرعون به او گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۱
محمد حسنی

شیخ بهائی -عَطَّرَ اللَّهُ مَرْقَدَه- در کشکول ذکر نموده که شخصی از اربابِ نعمت و ناز را مرگ در رسید، در حال اِحتِضار، او را به کلمه‌ی شهادتین تلقین کردند.

او در عوض، این شعر را می‌خواند:

یا رُبَّ قائِلَةٍ یَوماً وَ قَد تَعِبَت

اَیْنَ الطَّریقُ اِلی حَمّامِ مَنجابٍ

و سبب خواندن این شعر به عَوَضِ کلمه‌ی شهادت، آن بوده که:

روزی زنی عفیفه و خوش صورت از منزل خود بیرون آمد تا به حمّامی معروف به «حمام مَنْجاب» برود؛ پس راه حمّام را پیدا نکرد و از راه رفتن خسته شد. مردی را بر دَرِ منزلی دید، از او پرسید که:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۰
محمد حسنی

سیدی فقیر از اهل طالقانِ قزوین در زمانِ آبادی رشت و فراوانیِ زر و سیم و ترقی ابریشم، به جهت اصلاح حال و تحصیل معاش، به رشت سفر کرد. چندی در آن‌‌جا ماند و خداوند، اعانت فرموده، قریب دویست اشرفی برای او جمع شد و به همراهِ خود اشرفی‌‌ها را برداشت و از راه کنار دریا، عزم ییلاقِ شهر نور کرد تا به خدمت علامه‌ی عصر و وحیدِ دهر، والد ماجدِ مولف «اعلی الله تعالی مقامه» - علامه نوری -که در آن زمان آوازه‌ی فضل و تقوی و کرم و زهدش همه جا را پر کرده بود، برسد.

در بین راه سواری از راهزنانِ معروف طایفه‌ی خبیثه که ایشان را عبدالملکی می‏گویند و غالبِ ایشان از غُلات و دزد و بی‌باک و خون‌‌ریزند، به سید برخورد که تنها می‏رود و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۹
محمد حسنی

در کتاب معدن‌‌الاسرار مرقوم است:

عارفی نقل نموده که روزی از خانه بیرون شدم و در شهرِ مصر بودم و به گوشه‌ای از ساحلِ رود نیل رفته و به رود، نگاه می‌کردم. کژدمی را ‌دیدم که به تعجیلِ هر چه تمام‌‌تر می‌رفت. چون به کنارِ آب رسید، لاک‌‌پشتی از آب در آمد و آن ک‍ژدم را سوار کرد و هر دو از آب بگذشتند.

با خود گفتم که در این کار، سرّی است. پس

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۸
محمد حسنی

درکتاب خلاصه‌‌الاخبار وکتب معتبره‌ی دیگر آمده است که در بنی اسرائیل درختی بود که شیطان در جوف او رفته و با مردم سخن می‌گفت و به این واسطه جمعی آن درخت را می‌پرستیدند و اعتقاد زیادی در الوهیت آن درخت پیدا کرده بودند.

عابدی از این قضیه با خبر شده، نیت خود را خالص نموده و عزم قطع کردن آن درخت را نمود. پس تیشه و تبر برداشته و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۷
محمد حسنی

نظیر قضیه ابن سیرین، قصّه جوان بنى‏اسرائیلى است که مرحوم حاج شیخ على اکبر نهاوندى از بعضى کتب معتبره نقل مى‏کند:

جوانى خیاط در بنى اسرائیل بود که جمالى بس زیبا داشت و جامه مى‏دوخت و مى‏فروخت. روزى چند جامه دوخته بود و در کوچه‏ها گردش مى‏کرد تا آنها را بفروشد. پادشاه را دخترى بود بسیار زیبا و صاحب جمال؛ قصرى داشت رفیع که همه روزه بالاى آن قصر رفته به تماشا مشغول مى‏شد. اتفاقا در آن روز، عبورِ جوانِ خیاط از پاى قصر آن دختر افتاد.

چون چشم شاهزاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۶
محمد حسنی

فرمایش محدّث قمى است در «هدیة‌‌الاحباب» که:

مرا به‏خاطر مى‏رسد «علم تعبیر خوابی» که نصیب ابن سیرین شد براى این بود که تأسّى به جناب یوسف صدّیق(ع) کرد. علم تعبیر در آن حضرت، کمال بروز و ظهور را داشت و نسیمى از آن، بر ابن سیرین وزید.

تشبّه ابن سیرین به آن‌‌جناب این بود که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۵
محمد حسنی

از افرادی ثقه و قابل اعتماد، [ازجمله از مرحوم مغفور حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج آخوند قمى طاب‌ثراه] نقل شده: زمانى‏که در عصرِ میرزاى شیرازى بزرگ علیه‌‌الرحمه، مقیم سرّمن‏را ( سامرّا) بودیم، روزى در بین راه، به مرحوم حاج شیخ فضل الله نورىِ شهیدِ مصلوب، برخوردم و ایشان را بسیار مضطرب و افسرده دیدم.

سبب سؤال کردم. فرمودند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۴
محمد حسنی

. . . پوریای ولى، مردى بود پهلوان که آئینه به زانویش بسته بودند و آن کنایه از آن است که این پهلوان تا به حال از کسى زمین نخورده وگرنه این آئینه که در سرِ زانو بسته شده، شکسته مى‏شد.

او زمانی به اصفهان آمد و با تمام پهلوانان آنجا کشتى گرفته و تمامى آنها را بر زمین زد؛ و گفت همه پهلوان‌‌ها باید بازوى مرا مُهر کنند.

چنانچه مرسوم در میان آنها است همه بازوى او را مُهر کردند، مگر پهلوان پایتختِ سلطنتى. او گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۳
محمد حسنی

. . . فُضیل بن عیاض، زاهد و اصلا اهل مرو است و بعضى گویند در سمرقند تولّد یافته و در ابی‌وَرد نشو و نما کرده و در مکه از دنیا رفته و او در اوائلِ امر، قُطّاع‌‌الطّریق یعنى دزد و راهزن بوده و در خلال این امر، گوشه‌ی خاطرش به جمال‏ زنى تعلّق پیدا کرد و شبى بر بالاى دیوارى آمد تا خود را به منزل معشوقه افکند؛ ناگاه آواز قائلى را شنید که این آیه را قرائت مى‏کرد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۳
محمد حسنی

آیة اللّه شیخ مرتضى طالقانی ابتدا در طالقان چوپانى مى‏کرد. او می‌فرمود: «من بُرهه‌اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‌کردم، روزى در دشت، به دنبال گوسفندان بودم که آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه‌ی خویش را که راهنماى سعادت انسان ها است، بر من فرو فرستاده‌ای، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟ بدین سبب بود که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۱
محمد حسنی

. . . مرحوم حاج ملّا احمد نراقى قدّس سرّه از والدِ ماجدِ خود، آخوند ملّا مهدى نراقى- رفع الله مقامه- نقل می‌‌کند که آن بزرگوار گفت:

در ایامِ مجاورت و وقوفِ در نجف اشرف از براى تحصیلِ علوم شرعیه، سالى قحطی و غَلا (گرانی) در آن ولایت واقع گردید؛ به ‏طورى که به علاوه بر فقرا و ضُعفا، اغنیا و اقویا هم در مشقت و عَنا (رنج) افتادند و من نیز به سبب چند نفر عیال و اطفالی که داشتم در تعبِ شدید واقع شدم؛ به‏طورى که گرسنگى و پریشانىِ‏ حال، و هَمّ و اندیشه در امر عیال، مانع از آن گردید که از براى درس و تعلّم، در محضر شیخ و استاد خود حاضر گردم و سه روز از حضورِ محضر استاد بازماندم.

اتفاقا روز سوم،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۰
محمد حسنی

قاضی ابوسعید قمی‌که ازجمله‌ی علمای زمان شاه عباس ثانی بوده نقل میکند که:

روزی شیخ بهایی به قصدِ زیارت یکی از اهل حال و باطن که در مقبره‌ای از مقابر اصفهان منزل داشت، از اصفهان بیرون رفت و چون با آن شخصِ عارف ملاقات نمود و بابِ سخن از هر طرف مفتوح گردید، آن عارف برای شیخ حکایت نمود که روزِ قبل، امری عجیب و کیفیتی غریب در این مقبره ملاحظه نموده‌‌ام و آن این است که دیدم جماعتی، جنازه‌ای را در این مقبره وارد نمودند و او را در فلان موضع دفن کردند و رفتند و آن موضع دفن را به شیخ نشان داد.

پس چون ساعتی گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۶
محمد حسنی