تنبّه فُضیل بن عیاض با شنیدن آیه قرآن هنگام بالا رفتن از دیوار
. . . فُضیل بن عیاض، زاهد و اصلا اهل مرو است و بعضى گویند در سمرقند تولّد یافته و در ابیوَرد نشو و نما کرده و در مکه از دنیا رفته و او در اوائلِ امر، قُطّاعالطّریق یعنى دزد و راهزن بوده و در خلال این امر، گوشهی خاطرش به جمال زنى تعلّق پیدا کرد و شبى بر بالاى دیوارى آمد تا خود را به منزل معشوقه افکند؛ ناگاه آواز قائلى را شنید که این آیه را قرائت مىکرد:
«أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ الله وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِ»
[آیا مؤمنان را وقت آن نرسیده است که دلهایشان در برابر یاد خدا و آن سخن حق که نازل شده است، خاشع شود؟]
همان لحظه، هُمای سعادت و توفیق، در رسید و گریبان فضیل را گرفته از راه کجاش به جادّهی مستقیمِ هدایت کشیده و نوش داروى عنایتِ ازلى، سمّ و زهر ضلالت و جهالت را از جان و تنش بیرون نمود؛ فضیل با خود گفت: آرى هنگام آن رسیده که آهنِ دلها از آتشِ توبه چون موم، نرم گردد؛
همان دم توبه کرده و سر در بیابان نهاد و پس از طى مسافتی به رباطى رسید، خواست تا لحظهاى استراحت نماید؛ کاروانى در آنجا بار افکنده بودند، نیمه شب برخاسته با یکدیگر گفتند برخیزید تا کوچ کنیم. یکى از کاروانیان گفت: توقف نمائید تا روز شود که فُضیل در راه است.
فضیل را از شنیدن این سخن، دل به هم برآمد و گفت: اى جوانمردان! فضیل از کردار خود توبه کرده و اکنون در نزد شماست؛ با خیال راحت راه خود را در پیش گیرید؛ و فضیل را عادت این بود که مالِ هر کس را ببُردى نام و نَسَب او را مىنوشت، هنگامىکه تائب شد درصدد آن برآمد که صاحبان اموال را پیدا کرده از آنها طلب عفو و بخشش نماید و چنین کرد و تمام صاحبانِ اموال –بهجز فردی یهودى که فضیل از او مال فراوان برده بود در نواحى شام- از او راضى شدند.
فضیل براى کسب خشنودى از یهودى به طرفِ شام رهسپار شد و یهودى را یافت و صورت توبه خود را براى او بیان کرد و از او حلّیت طلبید. یهودى گفت: من سوگند یاد کردهام تا زر نستانم راضى نشوم و چون تو را مالى نیست باید به خانه من درآئى و در زیرِ بساط من نقود، زیاد است آنچه از من در ذمّهی تو است از آن زر برداشته به من دهى تا من در سوگند خود حانث (شکننده قسم) نباشم و مرادِ تو هم حاصل شده باشد.
فضیل به خانه یهودى رفته و از همانجا که نشان داده بود، زر برداشته به یهودى داد. یهودى چون آن حال را مشاهده نمود؛ جحود او به اقرار مبدّل گشته و گفت: کلمهی توحید بر من عرضه نمای که من صفت امت محمّد(ص) در تورات خواندهام که هر که از ایشان به صدقِ دل، توبه نماید، خداوند عزّوجلّ براى او خاک را زر گردانَد و در زیر بساطِ من بهجز خاک نبود؛ خواستم تا تو را امتحان نمایم و چون خداوندِ قدیر، خاک را براى تو زر گردانید مرا حقیقت آن معلوم گشت. بعد از این کیفیت، انکار، محضِ کفر و شقاوت است[1].