زمین خوردن عمدی «پوریاى ولى» و باز شدن درهای آسمان برای او
. . . پوریای ولى، مردى بود پهلوان که آئینه به زانویش بسته بودند و آن کنایه از آن است که این پهلوان تا به حال از کسى زمین نخورده وگرنه این آئینه که در سرِ زانو بسته شده، شکسته مىشد.
او زمانی به اصفهان آمد و با تمام پهلوانان آنجا کشتى گرفته و تمامى آنها را بر زمین زد؛ و گفت همه پهلوانها باید بازوى مرا مُهر کنند.
چنانچه مرسوم در میان آنها است همه بازوى او را مُهر کردند، مگر پهلوان پایتختِ سلطنتى. او گفت: من با او کشتى مىگیرم؛ اگر زمین خوردم بازویش را مُهر مىکنم. پس قرار شد روز جمعه در میدانِ عتیق اصفهان با یکدیگر کشتى بگیرند. از جانب سلطان، مردم را اعلام نمودند براى حضور در آنجا در روز موعود.
چون شب جمعه رسید، پوریا، پیرزنى را دید که ظرفى حلوا در دست دارد و به مردم مىدهد و مىگوید: مرا حاجتى است دعا کنید حاجت من برآورده شود. «پوریای ولى» در یکى از حجراتِ آن میدان منزل داشت؛ چون آن زن، به درِ حجره او رسید قدرى حلوا به او داد و از او برای بر آورده شدنِ حاجت خود التماس دعا نمود.
پوریای ولى دلش به حال آن زن سوخت و پرسید: چه حاجتی دارى؟ پیرزن گفت: پسرى دارم پهلوانِ پایتخت است؛ پهلوانى آمده تمام پهلوانها را زمین زده، فردا قرار بر آن شده با پسر من کُشتى بگیرد و کفالت ما یک دسته عیال با او است و از مواجبى که از سلطان مىگیرد معاش ما را متعهّد است و چنین قرار شده که فردا با این پهلوانى که تازه به این شهر آمده و تمام پهلوانان را زمین زده، مصارعه کنند (کشمکش کنند) و کشتى بگیرند و اگر پسرم از دست او زمین بخورد و مغلوب گردد، مواجب او قطع و نان ماها تماما بریده خواهد شد؛ لذا من این حلوا را پخته به مردم مىدهم تا دعا کنند پسر من مغلوب نگردد.
چون روز جمعه شد، سلطان با تمام اُمرا و ارکان و سایر مردمان در میدانِ عتیق اصفهان براى تماشاى آن پهلوان جمع شدند، پس آن دو پهلوان برهنه شدند و لباس مصارعه در تن استوار نمودند و در وسطِ میدان آمدند و چون دست به هم دادند چنانچه مرسوم است که در اوّل مصارعه دست به یکدیگر مىدهند، پوریا دید که آن پهلوان، لقمهاى در دست او بیش نیست و همان طور که ایستاده مىتواند او را زمین بزند و احتیاجی نیست که خود را زجر داده با او هم آغوش گردد؛ در آن وقت، حالت آن پیرزن به خاطرش آمد، با خود گفت:
پوریا! تو تمام پهلوانها را زمین زدهاى، این پهلوان هم که زمین خوردهی تو است. اگر امروز این پهلوان را زمین زدى با آهِ آن زن پیر چه خواهى کرد؟ خدا را خوش نیاید که باعث قطعِ نان جماعتى گردى. اگر مَردى! اینجا خود را به زمین زن!.
پس شروع نمود به مصارعه و در این اثناء خود را بر زمین افکند و آن پهلوانِ پایتخت، به دو زانو روى سینهی وى قرار گرفت. پس به واسطهی این عمل، گویند در آن حال، حالِ مکاشفه براى او حاصل گردید و از جملهی اولیاء حق بهشمار مىرود.
رستمى خواهم که پیشانى نهد بر دیو نفس
گر بر او غالب شوى، افراسیاب افکندهاى