زمین خوردن شیطان از عابدی که برای خدا قصد بریدن درخت مورد پرستش را کرد
درکتاب خلاصهالاخبار وکتب معتبرهی دیگر آمده است که در بنی اسرائیل درختی بود که شیطان در جوف او رفته و با مردم سخن میگفت و به این واسطه جمعی آن درخت را میپرستیدند و اعتقاد زیادی در الوهیت آن درخت پیدا کرده بودند.
عابدی از این قضیه با خبر شده، نیت خود را خالص نموده و عزم قطع کردن آن درخت را نمود. پس تیشه و تبر برداشته و به پای آن درخت آمد و خواست که آن درخت را قطع کند. ناگاه شیطانی به صورت انسان مُصَوَّر شده و او را از قطع کردن درخت منع نمود و با یکدیگر معارضه نموده و بهم در آویختند.
عابد، بر شیطان غالب آمده او را به زمین زد و شیطان چون دید که از عهدهی او بیرون نمیآید، به او گفت: اگر مقصود تو از این امر، تحصیل ثواب است، از کندن و قطع نمودن این درخت درگذر و در عوض، من از برای تو چیزی فراهم آورم که یقینا اجر آن زیادتر از این عمل باشد، چه این که معلوم نیست این کارَت، پسندیده و مرضی خداوند باشد ولی در آن امر، یقینا رضای خدا وجود دارد. عابد گفت:
آن کدام است؟
شیطان گفت که: مادامیکه تو زنده باشی من متعهد میشوم که روزی دو دینار طلا به زیر سجادهی تو بگذارم که آنها را بین فقرا تقسیم نمایی.
عابدِ بیچارهی فریب خورده، دست از شیطان برداشت. شیطان هم چند روزی را وفا به قراردادِ خود نمود و روزِ دیگر، دو دینار را نیاورد. عابد چون دید او تخلف از قرارداد نموده، باز آمد که آن درخت را بکند؛ پس شیطان حاضر شد و او را ممانعت نمود و بار دیگر به هم در آویختند. این دفعه، شیطان بر عابد غلبه نمود و او را بر زمین زد.
عابد تعجب نموده از او سؤال کرد: چه شد که آن دفعه من غالب شدم و این دفعه تو غالب آمدی؟
شیطان گفت: به این دلیل که آن دفعه، نیت تو خالص بود و غرضِ تو محض از برای خدا بود و در این دفعه مقصود تو مَشوب (ناخالص) است[1].