قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

۲۲۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

 [علامه مجلسى در جلد اول بحار الانوار مى‏فرماید: «مى‏گویم: من به خطّ شیخ ما -بهاء الدّین عاملى- قدّس اللّه روحه چیزى را به این عبارت یافتم: شیخ شمس الدّین محمّد بن مکّى (شهید اوّل) گفت: من نقل مى‏کنم از خطّ شیخ احمد فراهانى رحمه اللّه که»:]

عنوان بصرى پیرمردى فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپرى مى‏گشت. عنوان بصرى گفت: حال من این‌‌طور بود که به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق(ع) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان‌‌طورى که از مالک، تحصیل علم کرده‏ام، از او نیز تحصیل علم نمایم.

پس روزى آن حضرت به من گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۴
محمد حسنی

شخصی بنام «سهل بن حسن خراسانی» خدمت امام صادق(ع) رسید، سلام کرده و نشست. عرض کرد: یابن رسول الله(ص) شما رئوف و مهربان هستید، چرا از حق خود دفاع نمی‌کنید؟ چه چیزی مانع این امر است؟ در صورتی‌که بیش از صدهزار شیعه‌ی شمشیرزن دارید!

حضرت فرمودند: ای مرد خراسانی بنشین!.

 سپس حضرت امرکردند،

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۳
محمد حسنی

«محمد بن علی بن نُعمان کوفی» معروف به «نُعمان کوفی» از شاگردان برجسته‌ی امام صادق(ع) بود، نظر به اینکه او مغازه‌‌ای در محل طاق المحامل کوفه داشت، به «مؤمن‌‌الطاق» معروف گردید، ولی مخالفان آن قدر از ناحیه بحث‌ها و استدلال‌های او، ورشکسته شده بودند که او را «شیطان‌الطاق» می‌خواندند.

ابوخالد کابلی گوید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۲
محمد حسنی

ابو حنیفه برای شنیدن حدیث به نزد امام صادق(ع) آمده بود که حضرت ابا عبدالله(ع) بیرون آمد در حالی که عصایی در دست داشت. ابوحنیفه به امام صادق(ع) عرضه داشت: «ای فرزند رسول خدا(ص) به سنی نرسیده‌اید که احتیاج به عصا داشته باشید».

حضرت صادق(ع) فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۱
محمد حسنی

ابو بصیر می‌گوید: در خدمت حضرت باقر(ع) وارد مسجد شدم در حالی که مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود از مردم بپرس که مرا مى‏بینند؟ به هر کس برخورد کردم، پرسیدم حضرت باقر را ندیدى؟ می‌‌گفت نه! با اینکه امام باقر(ع) همان جا ایستاده بود.

تا اینکه ابوهارون مکفوف (نابینا) وارد شد. امام فرمود از او بپرس. گفتم: حضرت باقر را ندیدى؟

 گفت: مگر نمى‏بینى اینجا ایستاده.

 گفتم: از کجا دانستى؟

گفت: چگونه ندانم با اینکه آن جناب نورى درخشان است.[1]


[1] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏46، ص، 243 [به نقل از الخرائج و الجرائح]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۰
محمد حسنی

مسعودی [در اثبات الوصیة] از سعید بن المسیّب نقل نموده که سالی قحطی شد و مردم به یمین و شِمال در طلب باران شدند، من نظر افکندم دیدم غلام سیاهی بالای تلّی برآمد و از مردم جدا شد. پس من به قصد او جانب او رفتم؛ دیدم لب‌های خود را حرکت می‌دهد. هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری از آسمان ظاهر شد.

غلامِ سیاه چون

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۹
محمد حسنی

آیة الله سید نور الدین میلانی، فرزند مرحوم آیة الله العظمی میلانی قدس سره این قضیه را نقل فرمودند که: سابقا عراق، مستشه ی دولت عثمانی بود. استاندار کربلا مالیات جدیدی را وضع کرد. رؤسای عرب به ملاقات او رفتند و از وی در خواست کردند که مالیات مزبور را از مردم نگیرد، ولی او قبول نکرد.

عربها دستور دادند که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۷
محمد حسنی

حقیر محمود بن جعفر عراقى نویسنده‌ی دارالسلام گوید: در اوایل دهمین دهه‌ی سال ۱۲۰۰ هجری از نجف اشرف به جهت زیارتِ رجبیه، مشرّف به کربلا شده [و] به متابعت بعضی از همراهان، در مدرسه‌ی معروف به مدرسه‌ی «هندیه» منزل کردیم؛ و به جهت حرارت هوا، شب‌ها را در پشت‏بام آن مدرسه مى‏خوابیدیم. اتفاقا در نزدیکى ما در بام مدرسه، مرد پیرى بود که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۷
محمد حسنی

حکیم غلام‌‌حسین هندی فردی بت پرست بود که شیعه شده بود و.. اصالتا اهل شهر مُلتانِ هند بود که در نزدیکی کشمیر واقع شده است. او بیش از 70 سال سن داشت و من برای درمان طبی به او مراجعه می‌کردم و مدتی رفیقم بود و سبب مسلمان شدن او را نمی‌دانستم تا اینکه در کربلا، روزی مردی سنّی و متعصب برای مناظره‌ی مذهبی به منزلم آمد و آن حکیم هم حضور داشت.

فردِ سُنّی شروع به مناظره کرد و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۵
محمد حسنی

میرزا محمد باقر و میرزا اسماعیل برادرش که درون حرم کاظمین پیشنماز است از پدرشان ملا زین‌العابدین سلماسی نقل کردند که گفت:

در برگشت از زیارت امام رضا(ع) چون به کوه الوند همدان گذر کردیم در آنجا منزل کردیم و همراهانِ من مشغول شدند به زدنِ چادرها و من در پاسار(دامنه) کوه نگاه می‌کردم که چیز سفیدی دیدم و چون خوب نگاه کردم و بیشتر بررسی کردم، پیرمرد ریش سفیدی دیدم که روی سکویی که به اندازه چهار ذراع (دو متر) بلندتر از زمین بود نشسته بود و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۲
محمد حسنی

یکی از شاگردان وحید بهبهانی [متوفی 1205 ه. ق.] چنین حکایت می‌کند که:

من در [کربلا] در مسجدِ صحنِ حسینی که سمتِ پایین پای حضرت است، در مجلس درسِ استاد بودم که دیدم مردی زائر و غریب، که لباس آذربایجانی به تن داشت وارد شد و به استاد ِاکبر -وحید بهبهانی- سلام کرد و آنگاه دستش را بوسید و بسته‌‌ای که زیورآلات زنانه در آن بود، نزد او نهاد و گفت:

اینها را در هر جا خواهی صرف کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۱
محمد حسنی

در سال1291 [ه. ق.] میرزا یحیی، پسر حاج محمد ابراهیم ابهری از روستایی بین خمسه و قزوین برای گردش به گیلان رفت.

نزدیک به دو ماه در شهر رشت ماند و در آنجا استخوان و پشت و پایش درد گرفت و جهت مداوا به خوردن خوراکی‌های گرم پرداخت؛ آنگاه به جزیره انزلی در دریای خزر رفته بر کشتی نشست و هوا بسیار گرم بود، باد خوبی می‌آمد و هوا، رطوبت داشت و دریا بخار کرده بود، مزاجش بهم خورد و حالش دگرگون شد و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۰
محمد حسنی

هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد، نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل(ع) و دیگر شهدای کربلا (علیهم السلام) را زیارت نمود؛ اما به زیارت «حر(ع)»که با مرقد آن امام همام حدود یک فرسخ فاصله است، نرفت.

پرسیدند: چرا؟

استدلال کرد که اگر توبهی او پذیرفته شده بود از سالارش امام حسین(ع) دور نمی‌ماند.

توضیح دادند که:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۸
محمد حسنی

روزی عربی بیابان نشین به حضور حضرت اباعبدالله الحسین(ع) رسید و عرض کرد:

«ای فرزند رسول خدا! من باید یک دیه کامل بپردازم و از پرداخت آن درمانده‌ام. پیش خود گفتم از بخشنده ترین مردم درخواست کمک کنم و کریم‌تر از اهل بیت رسول خدا(ص) نیافتم»؛ لذا اکنون به نزد شما آمده‌ام.

امام حسین(ع) به او فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۷
محمد حسنی

مجلسی اول (رحمت الله علیه) در شرح من لا یحضره الفقیه از جماعتی از اصحاب نقل فرموده که شاه‌خدا‌بنده، روزی بر زوجه‌‌اش غضب نموده و گفت: «أَنْتِ‏ طَالِقٌ‏ ثَلَاثاً»؛ [تورا سه طلاقه کردم] و چون سلطان، حنفی مذهب بود و این طلاق به مذهب او صحیح واقع شده بود، پشیمان شد و علمای مذاهبِ اربعه را حاضر ساخته و در باره‌ی رجوع نمودن به زوجه‌ی خود، از آنها استفتاء نمود. آنها تماما گفتند این زن بر تو حرام شده و حِلّیت او بر تو محتاج به مُحَلِّل[1] است. پس سلطان گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۲
محمد حسنی

نقل است از یکى از امامیه که گفت:

با فضل بن حسن، همراه بودیم تا به حوالى آن مکانی رسیدیم که ابوحنیفه در آنجا درس مى‏گفت.

فضل گفت: من از این‌‌جا نروم تا زمانی که وى را مُلزم (محکوم) نکنم.

 وى را گفتند: او از علمای زمان‏است؛ زینهار که او تو را ملزم‏کند!.

 گفت: هرگز حجّت کسى بر حجّت مؤمنان غالب نشود.

پس نزد ابوحنیفه رفت و گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۱
محمد حسنی

اسحاق بن ابراهیم که در زمان مأمون عباسی، از مشاهیر علمای بغداد و مجتهدینِ عصر خود بود مى‏گوید: روزى یحیى بن اَکثم که قاضى ِخلافت و مفتىِ نافذ الحکم بود به منزل من آمد و گفت:

خلیفه امر فرموده که چهل نفر از علمای بغداد را که در مسائل و احکام و ایراد و اِتیان ادلّه، قادر و توانا هستند، انتخاب نمایم؛ و از من خواسته تا کسانی را که مى‏شناسم، به وی معرفی کنم.

 اسحاق مى‏گوید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۰
محمد حسنی

کرامت چهارم که سید مرتضی به آن شریک است این است که روزى سید مرتضى گفت که زین بر اسبش بگذارند. شیخ مفید فرمود من دیدم که سگ بر آن بول کرد؛ بفرمای تا زین را بشویند.

سید مرتضى گفت شما یک شاهد بیشتر نیستید و قول شما به تنهایى مسموع نیست. بعد از مجادله قرار شد طرفین مطلب را نوشته و بر مرقد حضرت امیر المومنین(ع) بگذارند تا جواب بر آن نوشته شود.

آنان مسئله را نوشته بر روى مرقد حضرت گذاشتند و در صباح آن روز آن مکتوب را دیدند که حضرت امیر(ع) بر آن نوشته بودند:

«الحق مع ولدى و الشیخ معتمدى»[1].

بعضى از علماء گفته‌اند که شیخ مفید در خواب دید که حضرت به او فرمود: «یا شیخی‏ و معتمدی‏ الحق مع ولدی»



[1] قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنى، ص 403

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹
محمد حسنی

«حافظ گنجی» و «ابن صباغ مالکی» نقل می‌‌کنند که روزی حذیفة بن یمانی با عمر بن خطّاب برخورد کرد.

عمر گفت: حالت چطور است؟ گفت چگونه می‌خواهی بوده باشم؟!

«اَصبَحتُ وَ اللهِ اَکرَهُ الحَقَّ وَ اُحِبُّ الفِتنَةَ وَ اَشهَدُ بِما لَم اَرَهُ... وَ اُصَلّی عَلی غَیرِ وُضوء وَ لِیَ فِی الأرضِ ما لَیسَ لِلّهِ فِی السَّماء»

[حال من این طور است که:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹
محمد حسنی

از امیر مومنان علی(ع) روایت شده که من در کنار خانه‌ی کعبه نشسته بودم که پیر مردی کوژ پشت خدمت پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: که ای پیامبر! برایم دعا کن که خدا مرا ببخشد.

پیامبر فرمود:

«خابَ سَعیک»

[تلاشت بی فایده است]

وقتی آن پیر مرد رفت، پیامبر(ص) فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۸
محمد حسنی