قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «حکایات، فضایل و معجزات ائمه اطهار علیهم السلام ....................................... . :: حضرت صاحب الامر (عج)» ثبت شده است


آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی چنین نقل می‌کند که در سال 1336 شمسى از راه تهران عازم مکه‌‌‌ی معظمه شدیم و امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان ماشین هایی بودند که چیزی حدود 2500 تا 3000 تومان می‌گرفتند و زائران را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۶
محمد حسنی

[مرحوم ایت الله حاج شیخ جواد انصاری] می‌فرمودند: در همدان عالِمی به نام شیخ سلمان زندگی می‌کرد که اهل محراب و منبر بود و مرد بسیار خوبی بود. متصل به مسجدِ ایشان، دکه‌ای بود که در آن دکه، مردی به نام تراب سبیلو منزل داشت. تراب مردی بود که شارب زیادی داشت و شیخ از دیدن او متأذی بود و غالباً که از جلوی دکه‌ی او عبور می‌کرد، صورتش را بر می‌گردانید که او را نبیند. زمانی شیخ سلمان ختمی گرفت که خدمت حضرت ولی عصر (عج) برسد و از آداب این ختم آن بود که روز معینی غسل کند و مشغول به ذکری شود. اتفاقاً

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۳
محمد حسنی

محی الدین اربلی صاحب کتاب کشف الغمه می‏نویسد که:

 روزی در خدمت پدرم بودم که دیدم مردی نزد او نشسته و چرت می‏زند. در آن حال عمامه از سرش افتاد و جای زخم بزرگی در سرش نمایان گشت. پدرم پرسید این زخمِ چیست؟ گفت: این زخم را در جنگ صفین برداشتم.

 به او گفتند: تو کجا و جنگ صفین کجا؟ گفت: سالی به مصر سفر می‏کردم و در راه، مردی از غَزّه (شهری در فلسطین) با من همراه گردید. در بین راه درباره‌ی جنگ صفین به گفتگو پرداختیم.

همسفر من گفت اگر من در جنگ صفین بودم، شمشیر خود را از خون علی و یاران او سیراب می‏کردم؛ من هم گفتم اگر من در جنگ صفین بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و پیروان او سیراب می‏نمودم.

و گفتم حالا که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۲
محمد حسنی

در بحار الانوار[1] و در کتاب ربیع الالباب نقل شده که حسن بن محمد بن قاسم گفت: روزی من با مردی از ناحیه‌ی کوفه رفیق شدم که اسم آن ناحیه، عمار و از قریه‌های کوفه بود. پس در راه، از امرِ حضرت قائم(ع) صحبت به عمل آمد.

آن مرد به من گفت: ای حسن! آیا می‌خواهی برای تو حدیث عجیبی را ذکر کنم؟

گفتم: بگو!

گفت: قافله‌ای از قبیله‌ی طیّ در کوفه نزد ما آمدند که آذوقه بخرند و در میانشان مرد خوشرویی بود که رئیس قوم بود. من به شخصی گفتم که: از خانه‌ی فلان علوی ترازو بیاور!

آن مرد بَدَوی گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۱
محمد حسنی

عالم ربانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی حفظه الله تعالی فرمودند که در کربلا مرحوم آیت الله میلانی قضیه‌ای را برای بنده نقل کردند که به ایشان گفتم اگر این داستان را از شما نمی‌شنیدم، باور نمی‌کردم ؛ زیرا بر خلاف ظواهر اسلام است.

ایشان هم فرمودند: اگر من هم از استادم مرحوم کمپانی این قضیه را نمی‌شنیدم، باور نمی‌کردم.

اجمالش این است که دو برادر بودند که روضه خوان حضرت اباعبدالله(ع) بودند و هر دو مستطیع شدند.

ایام حج که فرا رسید یکی از برادران، به برادر دیگرش گفت که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۰
محمد حسنی

از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم نقل شده است:

در ایام تحصیل در نجف اشرف، از مسأله‌ی خود سازی و تزکیهی نفس نیز غافل نبودم و منتهای آرزویم این بود که محضر یکی از مردان خدا را درک کنم. تا آنکه روزی به صورت کاملاً اتفاقی، یک نسخه‌ی خطّی به دستم رسید که حاوی ادعیهی برگزیده و برخی دستورالعمل‌ها بود، و من مانند تشنه‌ای که به سرِ چشمه‌ی زلالی رسیده باشد، با دقت به مطالعه آن پرداختم تا عطش دیرپای خود را از معارف و نکات آموزنده‌ای که داشت بر طرف کنم.

در یکی از صفحات آن نسخه‌ی خطّی، شیوهی ختم اربعینی تعلیم داده شده بود که اگر کسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۸
محمد حسنی

در سال 1213 هجری شمسی [حدود 180 سال پیش] در شوشتر، مجتهدی زندگی می‌کرد به نام آیت‌الله سید علی شوشتری. ایشان روزی در دفترشان نشسته بودند و بین دو نفر شاکی که دست روی مِلکی وقفی گذاشته بودند و هر یک ادعا می‌کرد که این مِلک، مال من است، قضاوت می‌کردند. آیت الله شوشتری بعد از شنیدن شواهد و دلائل هر دو طرف، بالاخره به نفع یکی حکم کرد؛ در حالی که آن دو نفر، قبلا با هم توافق کرده بودند که به نفع هر کدام رأی داده شد اشکالی ندارد، بعدا با هم نصف می‌کنیم.

وقتی سرانجام آقا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۶
محمد حسنی

... نقل است که تاجری از ثروتمندان تبریز که او را فرزندی نمی‌شد و هر چه نزد پزشکان به معالجه می‌پرداخت نتیجه‌ای نمی‌گرفت به نجف اشرف رفت و مدتی در آن محلّ شریف برای تشرّف خدمت امام عصر أرواحنا له الفداء به عمل استجاره[1] (اعمالی که چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله انجام می‌دهند) مشغول شد.

او در شب آخر بین خواب و بیداری شخصی را مشاهده می‌کند که به او می‌گوید: نزد محمّد علی جولای دزفولی روانه شو که به حاجتت خواهی رسید.

تاجر گوید: نام دزفول را تا آن‌وقت نشنیده بودم. به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرّفی کردند و با نوکری که همراه داشتم به سوی آن شهر آمدم. چون در شهر وارد شدم به نوکرم گفتم: تو با اسباب به جائی برو و من بعداً تو را خواهم یافت.

همین که نوکر رفت،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۵
محمد حسنی

شیخ کفعمی‌ رحمه الله علیه در کتاب مصباح و در حاشیه دعای ام داود می‌نویسد:

همانا زمین از قطب و چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر از نجباء و سیصد و شصت از صلحا، خالی نمی‌ماند.

قطب، همان مهدی(ع) است؛ و تعداد اوتاد، هیچگاه کمتر از چهار نفر نخواهد بود؛ زیرا دنیا به مانند خیمهای است که مهدی(ع) ستون آن و اوتاد چونان چهار میخِ آن خیمهاند.

گاهی ممکن است که اوتاد بیش از چهار نفر، ابدال بیش از چهل نفر، نجباء بیش از هفتاد نفر و صلحاء بیش از سیصد وشصت نفر شوند.

ظاهرا حضرت خضر و الیاس(علیهما السلام) جزو اوتاد بوده و همواره در معیّت آن حضرت‌اند.

و اما ویژگی اوتاد آن است که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۴
محمد حسنی

[مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی می‌نویسد که:] مرحوم...حاج آقا جمال الدین.. فرمود:

روزی برای اقامه‌ی نماز ظهر به مسجد شیخ لطف اللّه -که در میدان شاه اصفهان واقع است- می‌رفتم، دیدم نزدیک مسجد، جنازه‌ای را می‌برند و چند نفر حمّال و کشیکچی همراه او هستند و شخص حاجیِ تاجری از مهمّینِ تُجّار هم که از آشنایانم بود، عقب آن جنازه می‌آید و به شدّت گریه می‌کند و اشک می‌ریزد.

من بسیار متعجّب شدم از اینکه اگر این میّت از بستگانِ نزدیک این حاجیِ تاجر است که این طور برایش گریه می‌کند؛ پس چرا به این نحو مختصر و به وجه موهونیّت او را می‌برند و اگر با او نسبتی ندارد؛ چرا این طور برایش جزع و گریه می‌کند؟.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۲
محمد حسنی

در زمان مرجعیت آیت الله العظمی سید ابو الحسن اصفهانی یکی ازعلمای اهل تسنّنِ بغداد در مذمت شیعیان، شانزده بیت شعر، معروف به «قصیدهی بغدادیه» سرود و در آن ابیات، اعتقاد شیعیان به امام زمان(ع) را مورد استهزاء قرار داد و [به استهزا] نوشته بود که شیعیان انتظار دارند که مهدی از سرداب بیرون بیاید.

وی اشعارش را برای بعضی از علمای نجف و سایرین نیز فرستاد[1] از جمله، اشعار وی به دست سید بحرالعلوم یمنی که از علمای زیدیه در یمن بود و وجود حضرت ولی عصر(ع) را انکار می‌کرد نیز رسیده بود. سید یمنی با علماء و مراجع شیعهی آن روز مکاتبه کرد و برای اثبات وجود و حیاتِ آن حضرت، برهان خواست و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۱
محمد حسنی

پدرم (علامه مجلسی اول) رحمة الله علیه برایم نقل کرد و گفت: مرد شریف و نیکوکاری در زمان ما بود که او را «میر اسحاق استرآبادی» می‌‌گفتند. وی چهل مرتبه پیاده به حج بیت الله رفته بود و میانِ مردم مشهور بود که طی‌‌الارض دارد. نامبرده در یکی از آن سال‌‌ها به اصفهان آمد و من هم نزد وی رفتم و آنچه درباره‌ی او شهرت داشت از خودش جویا شدم.

او گفت: در یکی از سال‌‌ها با کاروانِ حج، به زیارت خانه‌ی خدا می‌‌رفتم. وقتی به

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۰
محمد حسنی

در کتاب شریف بحار (ج51)، آمده است که:

 جماعتى از ثقات ذکر کرده‌‌اند، مدّتى ولایتِ بحرین، تحت حکم فرنگ بود و فرنگیان، مردى از مسلمانان را والى بحرین کردند که شاید به سبب حکومتِ مُسلِم، آن ولایت معمورتر شود و اصلح باشد به حال آن بلاد. و آن حاکم از ناصبیان بود و وزیرى داشت که در نَصب و عداوت از آن حاکم شدیدتر بود و پیوسته اظهار عداوت و دشمنى نسبت به اهل بحرین مى‏نمود، به سبب دوستى که اهل آن ولایت نسبت به اهل بیت رسالت (علیهم السلام) داشتند. پس آن وزیرِ لعین، پیوسته حیله‏ها و مکرها مى‏کرد براى کشتن و ضرر رسانیدن به اهل آن بلاد.

پس در یکى از روزها،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۰۹
محمد حسنی

[شیخ حسن کاظمینی] گوید: سال 1224 در کاظمین(علیهما السلام) من زیاد طالب تشرّف به محضر حضرت ولیّ عصر-عجّل الله فرجه- بودم و عشق و علاقه‌ی به این مطلب، به اندازه‌‌ای شد که از تحصیل باز ماندم و ناچار شدم در کاظمین یک دکّان عطّاری و سقط فروشی باز کنم. روزهای جمعه، بعد از غسل جمعه، لباس احرام می‌پوشیدم، شمشیر حمایل می‌کردم و مشغول ذکر می‌شدم. [این شمشیر همیشه بالای دکّان ایشان معلّق بود] و روزهای جمعه، خرید و فروش نمی‌کردم و منتظر ظهور فرج امام زمان -عجّل الله فرجه- بودم.

یکی از جمعه‌ها مشغول ذکر بودم که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۸
محمد حسنی

شخصى صالح که در بصره، عطارى مى‏نمود نقل کرد که: «روزى در دکه عطارى نشسته بودم که ناگاه دو نفر مرد از براى خریدن سدر و کافور، بر درِ دکان من وارد شدند که چون در مکالمه و رفتار ایشان تأمّل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم، آنها را در زىّ اهل بصره ندیدم. لهذا از یار و دیار ایشان پرسیدم و هرقدر که ایشان بر تستُّر و انکار افزودند، من بر التماس بر اظهار، اصرار نمودم؛ تا آنکه ایشان را به رسول مختار و آل اطهار(علیهم السلام) آن قُدوه‌ی ابرار سوگند دادم. چون این دیدند، اظهار نمودند که ما از جمله‌ی ملازمان درگاه عرش آشیان، حضرت حجت(ع) هستیم و شخصى از ملازمان عتبه‌ی عالیه را اجل موعود رسیده و وفات کرده است و ما را صاحب آن ناحیه، مأمور به آن فرمود که سدر و کافور را از تو خریدارى کنیم.

چون این بشنیدم،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۷
محمد حسنی

عالم فاضل «علی بن عیسی اربلی» در کشف الغمّه می‌فرماید: جماعتی از ثقات برادرانم به من خبر دادند که در بلاد حلّه؛ شخصی بود که به او «اسماعیل بن حسن هرقلی» می‌گفتند. او اهل قریه‌ای بود که به آن هِرقَل می‌گویند. در زمان من وفات کرد و من او را ندیدم، ولی پسر او شمس الدین، برایم حکایت کرد و گفت: پدرم برایم حکایت کرده است، در وقت جوانی از ران چپ او چیزی به مقدار قبضه آدمی بیرون آمد که به آن «توثه» می‌گویند، این برآمدگی در هر فصل بهار می‌ترکید و از آن خون و چرک بیرون می‌آمد و درد آن، او را از هر شغلی باز می‌داشت.

اسماعیل به حلّه آمد و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۶
محمد حسنی

در نجف اشرف، مرد مؤمنی از خانواده معروف به آل رحیم بود که او را «شیخ حسین رحیم» می‌گفتند و او مردی بود پاک طینت و نیک فطرت و از مقدّسین مشتغلین که مبتلا شده بود به مرض سینه و سرفه و از سینه‌اش همراه با اَخلاط، خون بیرون می‌آمد و با این حالش، در نهایتِ فقر و پریشانی بود و مالکِ قُوتِ روزِ خود نبود؛ و غالب اوقات،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۵
محمد حسنی

سبب بنای مسجد مقّدس جمکران و عمارت آن به قول امام(ع) این بوده است که شیخِ عفیفِ صالح، حسن بن مُثله جمکرانی ‌رحمهم الله می‌گوید:

من شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه‌ی 393 ه.ق. در سرای خود خفته بودم که ناگاه دیدم جماعتی از مردم به در سرای من آمدند و نصفی از شب گذشته، مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز! و طلب امام محمّد، مهدی صاحب الزمان -صلوات الله علیه -را اجابت کن که تو را می‌خواند.

حسن گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۴
محمد حسنی

نقل است که مرحوم بحر العلوم در یکی از دفعاتی که به سامرّه می‌رفت، در بین راه به این مسأله فکر می‌کرد که چگونه است که گریه‌ی بر حضرت سید الشهدا(ع) گناهان را می‌آمرزد؟!.

 ناگاه شخص عربی را در حالی که سوار بر اسبی بود، در مقابل خود مشاهده کرد. سلام کرد و سوار از او پرسید: جناب سید شما را متفکّر می‌بینم! چه خیال می‌کنید؟ اگر مسأله‌ی علمی است، صحبت بدارید! شاید من هم بی ربط نباشم.

جناب بحر العلوم فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۳
محمد حسنی

نقل کرد جناب مولا سلماسی -طاب ثراه- از ناظر امور جناب سیّد بحرالعلوم در ایّام مجاورت مکّه‌ی معظّمه- که گفت:

آن جناب با آن که در بلدِ غُربت بود و منقطع از اهل و خویشان، قویّ القلب بود در بذل و عطا؛ و اعتنایی نداشت به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج.

پس اتّفاق افتاد روزی چیزی نداشتیم. پس چگونگی حال را خدمت سیّد عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست. پس چیزی نفرمود و عادت سیّد بر این بود که صبح، طوافی دور کعبه می‌کرد و به خانه می‌آمد و در اطاقی که مختص به خودش بود، می‌رفت.

پس ما قلیانی برای او می‌بردیم، آن را می‌کشید. آن گاه بیرون می‌آمد و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۲
محمد حسنی