قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

در سال 1213 هجری شمسی [حدود 180 سال پیش] در شوشتر، مجتهدی زندگی می‌کرد به نام آیت‌الله سید علی شوشتری. ایشان روزی در دفترشان نشسته بودند و بین دو نفر شاکی که دست روی مِلکی وقفی گذاشته بودند و هر یک ادعا می‌کرد که این مِلک، مال من است، قضاوت می‌کردند. آیت الله شوشتری بعد از شنیدن شواهد و دلائل هر دو طرف، بالاخره به نفع یکی حکم کرد؛ در حالی که آن دو نفر، قبلا با هم توافق کرده بودند که به نفع هر کدام رأی داده شد اشکالی ندارد، بعدا با هم نصف می‌کنیم.

وقتی سرانجام آقا به نفع یکی رأی داد و مهر و امضاء کرد و آنها رفتند، پیرمرد ژولیده ای وارد می‌شود و دم در می‌ایستد و خطاب به ایشان می‌گوید: این راهی که تو می‌روی به جهنم ختم می‌شود. آقا می‌پرسند: چرا من جهنم بروم؟! پیرمرد می‌گوید: قضاوتی که چند دقیقه‌ی قبل انجام دادی حق نبود. این مِلک وقف حضرات ائمه(علیهم السلام) است و وقفنامه آن در حسینیه‌ی شوشتر، در فلان مکان دفن شده است. شما هم اکنون بنّایی بیاورید و بیایید با هم برویم تا محل وقفنامه را نشان دهم.

جمعی از حضّار و خود آیت الله شوشتری به حسینیه می‌روند. یکی از طاقچه‌ها را نشان می‌دهد که بشکافند؛ جعبه‌ای چوبی ظاهر می‌شود که وقفنامه‌ای از جنس پوستِ آهو در داخل آن قرار داشته، پیرمرد می‌گوید: من به نفع خود ادعایی ندارم و این مِلک متعلق به ائمه‌ی اطهار(علیهم السلام) است. مرحوم شوشتری به دو نفر از جوان ها دستور دادند که بروید آن حکمی که من نوشته و مهر و امضاء کردم را از آن دو نفر حیله گر بگیرید و بیایید.

در این فرصت، ملا قلی جولا که همان پیرمرد ژنده پوش ژولیده بود، خود را پنهان کرد. آیت الله شوشتری پرسید: این پیرمرد که بود و کجا رفت؟ ولی هیچ کس او را نمی‌شناخت، با این که او ساکن شوشتر بود و در مغازه کوچکی جولائی (پارچه بافی) می‌کرد. آقا سید علی شوشتری در همان جا می‌گوید: ای مردم! شاهد باشید که من از مرجعیت و قضاوت استعفاء کردم و دیگر از من استفتاء نکنید!.

از این رو به منزل رفت و دستور داد که درب را به روی کسی باز نکنید و درب منزل را بست و فقط خادم را نگهداشت. بعد از چند دقیقه که در منزل نشسته بود، دیدند که کسی در را به شدت می‌کوبد. خادم به دم در می‌رود و می‌بیند که همان پیرمردی است که آقا در طلب او بود؛ لذا خوشحال شده و نزد آقا برمی‌گردد و می‌گوید: همان پیرمردی که دنبالش بودید خودش آمده است. آقا با پای برهنه تا دمِ در به استقبال او می‌دود. پیرمرد را به آغوش کشیده و می‌بوسد و او را به منزل دعوت می‌کند.

ملا قلی جولا به آقا می‌گوید: با شما حرف محرمانه‌ای دارم. بعد می‌گوید: اموال خود را حراج کن و هر چه زودتر به نجف برگرد و در هفته، یک درس اخلاق در حوزه‌ی نجف تدریس کن و هر روز به پای درس ملاحسینقلی همدانی برو. پس از اینکه شما در نجف مستقر شدید یک روز به وادی السلام برو، من خواهم آمد و دستورات دیگری را به شما خواهم گفت.

مرحوم آیت الله شوشتری اوامر و ارشادات پیرمرد را سریعاً عمل کرد و به نجف هجرت نمود. پای درس فقه آیت الله ملاحسینقلی همدانی حاضر می‌شد و ایشان هم پای درس اخلاق سید علی شوشتری می‌آمدند. پس از استقرار، حسب الامر، ملا قلی جولا بدون هماهنگی و قرار مشخص، در وادی السلام او را ملاقات می‌کند و دستورات سیر و سلوک را به مرحوم آیت الله شوشتری املاء می‌نماید.

آیت الله شوشتری، آیت الله ملاحسینقلی همدانی را به عنوان وصّی عرفانی خود معرفی می‌کند[1].



[1] غم عشق، عبدالقائم شوشتری، ص 109

**تذکر مولف: این قضیه را بنابر آنچه من از بزرگ مردی قبل از انقلاب شنیدم، نقل می‌کنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۰
محمد حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی