قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با موضوع «سایر مطالب وبلاگ :: اشعار :: دیوان حافظ» ثبت شده است

[ص319 انتشارات دوران]

---

ای پادشهِ خوبان، داد از غمِ تنهایی

دل بی‌تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

دایم گُلِ این بُستان، شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را، در وقتِ توانایی

دیشب گِله‌ی زلفت با باد همی‌کردم

گفتا غلطی، بگذر، زین فِکرَتِ سودایی

صد بادِ صبا آنجا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل، تا باده نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد، پایابِ شکیبایی

یا رب به که شاید گفت، این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود، آن شاهدِ هرجایی

ساقی چمن گُل را بی‌روی تو، رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای دردِ توأم درمان، در بسترِ ناکامی

وی یادِ توأم مونس، در گوشه‌ی تنهایی

در دایره‌ی قسمت، ما نقطه‌ی تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

فکرِ خود و رای خود، در عالمِ رندی نیست

کفر است درین مذهب، خودبینی و خودرایی

زین دایره‌ی مینا، خونین جگرم، می ده

تا حل کنم این مشکل، در ساغر مینایی

حافظ شبِ هجران شد بُوی خوشِ وصل آمد

شادیت مبارک باد، ای عاشقِ شیدایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۶:۳۷
محمد حسنی

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها رو، دو سرگردان، دو بی کس

دو دام است از کمین، از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم اَر توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۹
محمد حسنی

به سِرّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاک میکده، کحلِ بَصَر توانی کرد

مباش بی‌می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهر

به این ترانه، غم از دل به در توانی کرد

گُلِ مراد تو، آنگه نقاب بگشاید

که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۸
محمد حسنی

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند

دردم نهفته بِهْ ز طبیبانِ مدّعی

باشد که از خزانه‌ی غیبش دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ برنمی‌کشد

هرکس حکایتی به تصوّر چرا کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۷
محمد حسنی

بیا که قصرِ امل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بربادست

غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هرچه رنگِ تعلّق پذیرد، آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروشِ عالمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۶
محمد حسنی

ای هدهدِ صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم

زینجا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحله‌ی قُرب و بُعد نیست

می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلک دل خراب

جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تفرّج صنعِ خدای کن

کایینه‌ی خدای‌نما می‌فرستمت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۵
محمد حسنی

ای نسیمِ سحر، آرامگهِ یار کجاست

منزلِ آن مَهِ عاشق‌کشِ عیار کجاست

شبِ تار است و رهِ وادی ایمَن در پیش

آتشِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد

در خرابات مپرسید که هشیار کجاست

آن‌کس است اهلِ بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی، محرمِ اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کارست

ما کجاییم و ملامتگرِ بیکار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غم‌زده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله‌ی مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۴
محمد حسنی

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی، وز جان دوستدارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی

دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۱
محمد حسنی

آن سیه‌چَرده که شیرینی عالم با اوست

چشمِ میگون، لبِ خندان، دلِ خرّم با اوست

گرچه شیرین‌دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

خال مشکین که بر آن عارضِ گندم‌گون است

سرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰
محمد حسنی

ای پادشهِ خوبان، داد از غمِ تنهایی

دل بی‌تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

دایم گُلِ این بُستان، شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را، در وقتِ توانایی

دیشب گِله‌ی زلفت با باد همی‌کردم

گفتا غلطی، بگذر، زین فِکرَتِ سودایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰
محمد حسنی

ای بی‌خبر، بکوش که صاحب‌خبر شوی

تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی

در مکتبِ حقایق، پیشِ ادیبِ عشق

هان، ای پسر، بکوش که روزی پدر شوی

دست از مسِ وجود، چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۹
محمد حسنی

ما بدین در، نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بدِ حادثه، اینجا به پناه آمده‌ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عَدم

تا به اِقلیم وجود، این همه راه آمده‌ایم

سبزه‌ی خطّ تو دیدیم و ز بُستان بهشت

به طلبکاری این مِهر گیاه آمده‌ایم

با چنین گنَج که شد خازن آن روح امین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۸
محمد حسنی

ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد

دلِ رمیده‌ی ما را رفیق و مونس شد

نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‌آموزِ صد مدرّس شد

به بوی او دلِ بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۶
محمد حسنی

سالها دل طلبِ جام جم از ما می‌کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لب دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مغان بردم دوش

کاو به تأیید نظر، حلّ معمّا می‌کرد

دیدمش، خرّم و خندان، قدحِ باده به دست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۵
محمد حسنی

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بکند

نیازِ نیم شبی، دفعِ صد بلا بکند

عِتابِ یارِ پری‌چهره‌ی عاشقانه بِکش

که یک کرشمه، تلافی صد جفا بکند

ز مُلک تا ملکوتش، حجاب بردارند

هر آنکه، خدمتِ جامِ جهان‌نما بکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۴
محمد حسنی

دست از طلب ندارم، تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم، دود از کفن برآید

بنمای رو که خَلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۳
محمد حسنی