زعفر آمد با سپاه بیعدد
از گروه جنیان بهر مدد
گفت شاها بهر یاری آمدم
نی که بهر حقگزاری آمدم
باب تو آن صاحب تاج غدیر
بر گروه جنیان کردم امیر
هین بفرما ای امیر غرب و شرق
زعفر آمد با سپاه بیعدد
از گروه جنیان بهر مدد
گفت شاها بهر یاری آمدم
نی که بهر حقگزاری آمدم
باب تو آن صاحب تاج غدیر
بر گروه جنیان کردم امیر
هین بفرما ای امیر غرب و شرق
شد فرشتهی ارض سوی آسمان
که فرشتهی ابر بازآمد دَمان
گفت کای باران رحمت را تو ابر
در شگفتی مانده از صبر تو صبر
این جفاها را تحمل تا به کی
ای یمین قدرت دادار حی
حکم فرما تا ز ابر ای ذُو الفُتوح
هین بر انگیزم ز نو طوفان نوح
شد فرشتهی آب و پیش آمد غمین
خاک بیزان بر سر افرشتهی زمین
گفت کای نازان به تو جانهای پاک
ای تو مقصود از مزاج آب و خاک
باد از فیض دمت در اهتزاز
آتش از تاب غمت، در سوز و ساز
ده اجازت تا ز خسف این گروه
افکنم زلزال در صحرا و کوه
شد فرشتهی باد بر مرکز نَوان
که فرشتهی آب شد سویش روان
گفت کای در بحر، موسی را دلیل
سوی تو آوردهام صد رود نیل
هین فروران سیلها در غرب و شرق
یکسر این فرعونیان را ساز غرق
کن ز بنیاد این سواد مُختَرِم
شد فرشتهی نار با صد دودِ آه
که فرشتهی باد آمد با سپاه
گفت کای دارندهی چرخ بلند
بر جفا صبر و تحمل تا به چند
چون سزد چون، که رباید اهرمن
خاتم از دست سلیمان زَمَن
شد به سوی آسمان آن روح پاک
که فرشتهی آتش آمد سوزناک
گفت شاها من فرشتهی آتشم
که سمندروار بر آتش خوشم
حکم کن ای نائب ربّ النجوم
سوزم این حزب شیاطین از رُجوم
گفت من بودم که با امر جلیل
جبرئیل آمد شتابان بر زمین
از فراز عرش رب العالمین
دید صحرایی سراسر لالهزار
ارغوان در وی قطار اندر قطار
چهرههای آتشین، برگ گُلَش
زلفهای عنبرافشان، سنبلش
جویها در وی روان اما ز خون