آمدن فرشتهی ابر به جهت یاری [ص51 نشر فردوسی]
شد فرشتهی ارض سوی آسمان
که فرشتهی ابر بازآمد دَمان
گفت کای باران رحمت را تو ابر
در شگفتی مانده از صبر تو صبر
این جفاها را تحمل تا به کی
ای یمین قدرت دادار حی
حکم فرما تا ز ابر ای ذُو الفُتوح
هین بر انگیزم ز نو طوفان نوح
یا ز صیحهی رعدهای هولناک
زَهرهی این قوم سازم چاکچاک
یا بهل در جنبش آرم برق را
پاک سوزم خرمن اهل زَرق را
یا ببارم سنگها زین منجنیق
چون جنود ابرهه بر این فریق
گفت شهای طایر فرّخ سِیر
با سلامت کن از این صحرا گذر
لب فروبند از حدیث غَیم و صَحو
داستانهای کهن گردید محو
رفت بر باد فنای عهد ذَر
قصهی نوح و حدیث لاتذر
نیست در خورد قیاس این داستان
عشق در خون شست رسم باستان
این حدیث نوح و ابراهیم نیست
زاد این ره جز سر تسلیم نیست
یاری تو نزد ما آمد قبول
باره واپس ران از این دشت مهول
خار این وادی همه تیر بلاست
طور اَیمن نیست، اینجا کربلاست
بازگشت آن طایر فرخنده پی
از حضور حجت دادار حیّ