قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم

مجموعه ای از حکایات و فضایل پیرامون ائمه اطهار علیهم السلام

قل الله ثم ذرهم
طبقه بندی موضوعی

۳۶ مطلب با موضوع «حکایات، فضایل و معجزات ائمه اطهار علیهم السلام ....................................... . :: سایر حکایات» ثبت شده است

. . . فُضیل بن عیاض، زاهد و اصلا اهل مرو است و بعضى گویند در سمرقند تولّد یافته و در ابی‌وَرد نشو و نما کرده و در مکه از دنیا رفته و او در اوائلِ امر، قُطّاع‌‌الطّریق یعنى دزد و راهزن بوده و در خلال این امر، گوشه‌ی خاطرش به جمال‏ زنى تعلّق پیدا کرد و شبى بر بالاى دیوارى آمد تا خود را به منزل معشوقه افکند؛ ناگاه آواز قائلى را شنید که این آیه را قرائت مى‏کرد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۳
محمد حسنی

آیة اللّه شیخ مرتضى طالقانی ابتدا در طالقان چوپانى مى‏کرد. او می‌فرمود: «من بُرهه‌اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‌کردم، روزى در دشت، به دنبال گوسفندان بودم که آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه‌ی خویش را که راهنماى سعادت انسان ها است، بر من فرو فرستاده‌ای، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟ بدین سبب بود که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۱
محمد حسنی

. . . مرحوم حاج ملّا احمد نراقى قدّس سرّه از والدِ ماجدِ خود، آخوند ملّا مهدى نراقى- رفع الله مقامه- نقل می‌‌کند که آن بزرگوار گفت:

در ایامِ مجاورت و وقوفِ در نجف اشرف از براى تحصیلِ علوم شرعیه، سالى قحطی و غَلا (گرانی) در آن ولایت واقع گردید؛ به ‏طورى که به علاوه بر فقرا و ضُعفا، اغنیا و اقویا هم در مشقت و عَنا (رنج) افتادند و من نیز به سبب چند نفر عیال و اطفالی که داشتم در تعبِ شدید واقع شدم؛ به‏طورى که گرسنگى و پریشانىِ‏ حال، و هَمّ و اندیشه در امر عیال، مانع از آن گردید که از براى درس و تعلّم، در محضر شیخ و استاد خود حاضر گردم و سه روز از حضورِ محضر استاد بازماندم.

اتفاقا روز سوم،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۰
محمد حسنی

قاضی ابوسعید قمی‌که ازجمله‌ی علمای زمان شاه عباس ثانی بوده نقل میکند که:

روزی شیخ بهایی به قصدِ زیارت یکی از اهل حال و باطن که در مقبره‌ای از مقابر اصفهان منزل داشت، از اصفهان بیرون رفت و چون با آن شخصِ عارف ملاقات نمود و بابِ سخن از هر طرف مفتوح گردید، آن عارف برای شیخ حکایت نمود که روزِ قبل، امری عجیب و کیفیتی غریب در این مقبره ملاحظه نموده‌‌ام و آن این است که دیدم جماعتی، جنازه‌ای را در این مقبره وارد نمودند و او را در فلان موضع دفن کردند و رفتند و آن موضع دفن را به شیخ نشان داد.

پس چون ساعتی گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۶
محمد حسنی

ابن‌فَهْدحِلّی در سال‏های آخر عمر به کربلا هجرت کرد و عشق، ادب و معرفت ابن‏فهد نسبت به مقام نورانیِ ولایت، او را به خضوعی غیر قابل توصیف واداشته بود و تا مدتها، زمین کربلا را به قضای حاجتش آلوده نمی‌کرد تا حُرمت حرم را حفظ کرده باشد و حریم آن، پاک و معطر بماند.

گویند آن معرفت کیش،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۵
محمد حسنی

[مرحوم ایت الله حاج شیخ جواد انصاری] می‌فرمودند: درویشی نزد میرفندرسکی آمد و مدعی شد که من از دنیا گذشته‌ام و به مرتبه‌ی فنا رسیدهام. میر از او پذیرایی نمود و با کمک یکدیگر به تهیه‌ی غذا مشغول شدند و هر یک کاری را عهده دار گردید و درویش بنا شد کشکی بساید. میر از او تعهد کرد که اگر به مرتبه‌ا‌ی رسید،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۴
محمد حسنی

نقل است که «میر ابوالقاسم فندرسکى» در ایام سیاحت، به یکى از ولایاتِ کفّار رسید و با اهل آنجا از هر نوع گفتگو و مخالطه نمود.

روزى جمعى از اهل آن ولایت گفتند: از جمله امورى که دلالت بر حقانیت مذهب ما و بُطلان مذهب شما مى‏کند آن است که معابد و کلیساى ما که تا به حال، قریب به دو هزار یا سه هزار سال است که از بنا کردن آن می‌‌گذرد، مطلقاً اثر خرابى و سستى در آن راه نیافته ولی اکثرِ مساجدِ شما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۳
محمد حسنی

صاحب عمدة‌‌الطالب، در احوال بنی داود بن موسی حسنی می‌نویسد: بنی داود حکایت با ارزش و شیرینی دارند که بین دانشمندانِ علم رجال مشهور و در دیوان ابن عُنین نیز ذکر شده است.

در سالی، ابوالمحاسن نصرالله بن عُنینِ شاعر، برای زیارت خانه‌‌ی خدا به جانب سوی مکه‌‌ی معظمه حرکت کرد و مقادیری کالا و پارچه نیز با خود همراه داشت. در بین راه، تعدادی از سادات بنی داود راه را بر او گرفتند و تمام اموال و پارچه‌های او را غارت کردند و خودش را نیز مجروح کردند.

در آن زمان،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۲
محمد حسنی

یکى از اکابر گوید: به نیت حج به بازار بغداد شدم. جوانى زیبا صورت را دیدم، قَصَبِ مُعَلَّم (پارچههای ابریشمین و نشاندار) بر سر؛ و حُلّه‌ی کتان در بر؛ و کفشى زر فشان در پا؛ به رسم نازکان هر چه تمامتر مى‏خرامید و سیبى در دست داشت و مى‏بوئید:

گوئى که مى‏چکید ز گلبرگ عارضش‏

بر خاک قطره‏هاى گلاب عقیق فام

روزى که قافله روان شد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۱
محمد حسنی

گویند روزی هارون الرشید به خاصّان و ندیمان خود گفت: من دوست دارم شخصی که خدمت پیامبر اکرم(ص) مشرف شده و از آن حضرت حدیثی شنیده است را زیارت کنم تا بلا واسطه از آن حضرت، حدیثی را برای من نقل کند. چون خلافت هارون در سنة یکصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است که با این مدت طولانی یا کسی از زمان پیغمبر(ص) باقی نمانده، یا اگر باقی مانده باشد در نهایت ندرت خواهد شد.

ملازمانِ هارون در صدد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۰
محمد حسنی

در تفسیر منهج الصادقین(ملا فتح‌الله کاشانی، قرن 10) آمده است که: نُعمان بشیر در حدیث مرفوع به پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت کرده:

اصحاب رقیم سه تن بودند که به جهت رفع بعضى از حوائج خود، از شهر بیرون رفتند و باران ایشان را گرفت و آنها به غارى پناهنده شدند. چون در درون غار رفتند، سنگى عظیم بر درِ غار افتاد و راهِ بیرون آمدن را مسدود ساخت. آنها مضطرب شدند و طمع از جان برگرفتند و گفتند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۹
محمد حسنی

در بعضی از کتب معتبره است که وقتی حضرت یوسف(ع) در زمان سلطنتش در قصر خود نشسته بود، دید جوانی با لباس‌های کهنه و چرک از پایِ قصرِ او عبور می‌نماید. جبرئیل شرفیاب خدمتش بود.

عرض کرد: ای یوسف این جوان را می‌شناسی؟

فرمود: نه.

عرض کرد این همان طفلی است که

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۸
محمد حسنی

منقول است‏ که مسخره‌ی (دلقک) فرعون که در جمیع احوال خود را به صورت موسى نمودى و مردم را خندانیدى، چون فرعون با قوم خود غرق شد و او به سلامت در رفت، موسى آه بر آورد که خدایا! همه‌ی آزار من از او بود.

 ندا آمد که اى موسى! خود را چون شبیه به تو مى‏نمود، عیب بود که مشابه تو را که دوستى، چون دشمنان دارم[1].



[1] خزائن، ملا احمد نراقی، انتشارات اسلامیه، ص430

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۷
محمد حسنی

از جمله اتفاقات لطیف، مناجات «برخ الأسود» است، همان کسى که خداوند متعال به حضرت موسى(ع) امر فرمود که از او درخواست دعا کند تا براى بنى‏اسرائیل باران ببارد.

بعد از این که هفت سال در بنى‏اسرائیل قحطى آمد، حضرت موسى(ع) با هفتاد هزار نفر بیرون رفتند تا دعا کنند که باران بیاید. خداوند متعال به موسى(ع) وحى فرمود: موسى! چگونه اجابت کنم دعاى جمعیّتى را که غرق در گناه هستند و گناهان بر ایشان سایه افکنده است و با خباثتِ باطن و غیر یقین، مرا مى‏خوانند و خود را از مجازات من ایمن مى‏دانند.

اى موسى! برگرد و برو به نزد یکى از بندگانم به نام برخ که او دعا نماید تا دعاى وی را بپذیرم. حضرت موسى(ع) در پى برخ رفت و او را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۶
محمد حسنی

امام باقر(ع) فرمود: رسول خدا(ص) پیش از بعثت، در طائف بر مردی وارد گردید و آن مرد، به آن حضرت احترام کرد و از وی پذیرایی نمود. وقتی که حضرت، به نبوت مبعوث گردید به آن مرد گفته شد: آیا می‌دانی آن مردی که خدا او را برای مردم به رسالت فرستاده، کیست؟

 گفت: نه

 گفتند: او محمّد بن عبد الله، یتیم ابوطالب است.

او همان کسی است که فلان روز در طائف بر تو وارد شد و او را گرامی داشتی.

آن مرد، خدمت رسول خدا(ص) شرفیاب گردید و بر حضرت سلام کرد و اسلام آورد، آن‌گاه عرض کرد: ای رسول خدا! آیا مرا می‌شناسی؟

 حضرت فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۵
محمد حسنی

در بحارالانوار و کتاب انیس‌‌الواعظین روایت است که روزی حضرت عیسی(ع) با حواریین به سرزمینی رسیدند و در آنجا گنج و خزائنی به نظر حواریین رسید. خواستند که آن گنج را بردارند. حضرت(ع) فرمود که دست نگاه دارید و از آن هیچ برندارید که من گنجی از این بهتر و نافع‌‌تر در نظر دارم تا او را برای شما بیاورم.

 پس آن حضرت، به تنهایی حرکت کرد و غروب، به در خانه‌ی زنی پیر و عجوزه‌ رسید و فرمود: آیا اذن می‌‌دهی که امشب را در خانه‌ی تو به سر برم؟ پیرزن گفت:

مرا مضایقه نیست، لکن سلطانِ این بلد را قرار بر این است که اگر غریبی در این شهر بیاید، او را به قتل برساند.

حضرت فرمود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۴
محمد حسنی