ملاقات مجدد یوسف(ع) با همان طفلی که در گهواره، شهادت به پاکی او داده بود
در بعضی از کتب معتبره است که وقتی حضرت یوسف(ع) در زمان سلطنتش در قصر خود نشسته بود، دید جوانی با لباسهای کهنه و چرک از پایِ قصرِ او عبور مینماید. جبرئیل شرفیاب خدمتش بود.
عرض کرد: ای یوسف این جوان را میشناسی؟
فرمود: نه.
عرض کرد این همان طفلی است که در گهواره به سخن درآمد و در نزد عزیزِ مصر، شهادت به طهارت تو از لوثِ عصیان داد.
حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقی است.
پس فرستاد آن جوان راحاضر نمودند. چون حاضرش کردند، امر نمود او را نظیف نموده و لباسهای فاخر به او بپوشانند و آنگاه برای وی مقرری تعیین نمود و به وی اکرام و اِنعام زیادی کرد.
جبرئیل از وضع رفتار حضرت یوسف با آن جوان تبسم نمود.
یوسف فرمود: یا اَخا جبرئیل! آیا در حقّ او، کم احسان نمودم که تبسم کردی؟
عرض کرد: نه ولکن تبسم من از این جهت بود که وقتی تو که مخلوقی هستی، در حق جوانی که در حالِ بیشعوری، شهادت حقی در بارهی تو داده، این همه احسان مینمایی؛ پس خداوندِ کریم در حقّ بندهی مؤمنش که در تمام عمر، به حقّ شهادت بر توحید او داده چه قدر احسان خواهد فرمود[1]؟!