صبح سعادت دمید یاد صبوحى به خیر
صومعه بر باد رفت، دور بیفتاد دیر
یار غیور است و نیست، نام و نشانى ز غیر
دم مزنید از مسیح، عذر بخواه از عُزَیر
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ
**
صبح سعادت دمید یاد صبوحى به خیر
صومعه بر باد رفت، دور بیفتاد دیر
یار غیور است و نیست، نام و نشانى ز غیر
دم مزنید از مسیح، عذر بخواه از عُزَیر
خواجه عالم نهاد، تاج رسالت به سر
عرصه گیتى گرفت، از قدمش زیب و فرّ
**
عنقاى طبعم یاد کرد، از قلهی قافِ قِدَم
روح القدوس امداد کرد، در هر نفس، در هر قَدَم
کردم به آسانى صعود از عالم غیب و شهود
تا قابَ قوسین وجود، تا حدِّ اقلیمِ عدم
گشتم چو از خود بى خبر، نخل امیدم داد بر
زد آفتاب عقل سر، حتى اِنجلّت عنّى الظلم
دیده به عین حق عیان، در مجمع روحانیان
ما لیس یحکیه البیان، ما لیس یحویه القلم