در مدح و منقبت رسول گرامى حضرت محمد مصطفى(ص) [ص2 اسلامیه]
عنقاى طبعم یاد کرد، از قلهی قافِ قِدَم
روح القدوس امداد کرد، در هر نفس، در هر قَدَم
کردم به آسانى صعود از عالم غیب و شهود
تا قابَ قوسین وجود، تا حدِّ اقلیمِ عدم
گشتم چو از خود بى خبر، نخل امیدم داد بر
زد آفتاب عقل سر، حتى اِنجلّت عنّى الظلم
دیده به عین حق عیان، در مجمع روحانیان
ما لیس یحکیه البیان، ما لیس یحویه القلم
از نغمه خیل ملک، خندان و رقصان نُه فلک
ذرات عالم یک به یک، در سلک عشرت منتظم
شادان ز ماهى تا به ماه، از مژده میلاد شاه
شاهنامه انجم سپاه، فرمانده لوح و قلم
فیض نخستین، عقل کل، ختم نبیین و رسل
ارباب انواع و مثل، اندر درش کمتر خَدَم
رفرف سوار راه عشق، زیبانگار شاه عشق
شاه فلک خرگاه عشق، سلطان اقلیم هِمَم
عقل العقول الواسعه، شمس الشموس الطالعه
بدر البدور اللامعة، کشّاف استار الغمم
دیباچه ایجاد او، سر حلقه ارشاد او
میزان عدل و داد او، حرف نخست، اول رقم
بزم حقیقت طور او، شمع طریقت نور او
یک آیه از دستور او، مجموعه کل حکم
تورات و انجیل و زبور رمزى از آن دستور نور
نور کلامش در ظهور، بر فرق کیوان زد علم
خال و خطش ام الکتاب، لعل لبش فصل الخطاب
رفتار او معجز مآب، گفتار او محیى الرمم
لولاک تشریف برش، تاج لعمرک بر سرش
از ذره کمتر در درش، فرِّ فریدون، جاه جم
گردون و مهر و ماه او، خاک ره خرگاه او
درگاه عالى جاه او، پشت فلک را کرده خُّمِ
سرشار شد دریاى عشق، یا ابر گوهر زاى عشق
چون درّه بیضاى عشق، تابید از کان کرم
از محفل غیب مصون، شد شاهد هستى برون
پا از رواق کاف و نون، قد اَشرق المجلى الاتم
لاهوت حى لم یزل، از مطلع حسن ازل
بالحق و الصدق نزل، ناسوت شد باغ ارم
شد نقطه حسن نگار، پرگار وحدت را مدار
توحید را کرد استوار، زد نقش کثرت را به هم
عالم سراسر نور شد، رشک فضاى طور شد
ام القرى معمور شد، از مقدم صدر الامم
بشکست طاق کسروى، بنیاد ایمان شد قوى
دست قواى معنوى، شد فاتح ملک عجم
آئینه آئین او، جام حقایق بین او
جمع الجوامع دین او، شد خیر ادیان لاجرم
گنج معارف را گشود، سر حقیقت را نمود
افشاند هر درى که بود، عم البرایا بالنعم
در بارگاه قرب حق، بر ماسوى بودی سبق
بگذشت از هفتم طبق، وز عرش اعظم نیز هم
چون همتش بالا کشید، تا بزم او ادنى کشید
عقل از تصور پا کشید، فى مثله جف القلم
آدم صفى الله شد، تشریف آن درگاه شد
نخلى که خاطرخواه شد، بهر ثمر شد محترم
طوفان عشقش دل گرفت، از نوح تا ساحل گرفت
در سایه اش منزل گرفت، تا شد ضجیع ابن عم
از آتش شوق خلیل، کلک عطارد شد کلیل
گویى به یاد این جمیل، کرده است بنیاد حرم
موسى کلیم طور او، دیدار او منظور او
عیسى یکى رنجور او، او روح بخش و روح دم
از ماه کنعانى مگو، کاینجا ندارد آبرو
شد در ره عشقش فرو، صد یوسف اندر چاه غم
سر خیل اهل الله او، سر دل آگاه او
عالم رعیت، شاه او، بشنو ز من بى بیش و کم
شاها گداى این درم، وز جان و دل مدحت گرم
هرگز از این در نگذرم، خواهى بگو لا یا نعم
دیوان مرحوم کمپانی