تشرف سید بحر العلوم و بیان حکایت گم شدن سلطان در بیابان و کشتن بز جهت پذیرایی از وی توسط پیرزن
نقل است که مرحوم بحر العلوم در یکی از دفعاتی که به سامرّه میرفت، در بین راه به این مسأله فکر میکرد که چگونه است که گریهی بر حضرت سید الشهدا(ع) گناهان را میآمرزد؟!.
ناگاه شخص عربی را در حالی که سوار بر اسبی بود، در مقابل خود مشاهده کرد. سلام کرد و سوار از او پرسید: جناب سید شما را متفکّر میبینم! چه خیال میکنید؟ اگر مسألهی علمی است، صحبت بدارید! شاید من هم بی ربط نباشم.
جناب بحر العلوم فرمود: در این خصوص متفکّرم که چگونه میشود حق تعالی این همه ثواب به زائرین و بَکّایین حضرت سید الشّهدا(ع) بدهد که در هر قدمی که زائر بر میدارد، ثواب یک حجّ و یک عمره در نامهی عملش نوشته شود و برای یک قطرهی اشک، تمام گناهان صغیره و کبیرهاش آمرزیده شود؟!.
آن سوارِ عرب فرمود: تعجّب مکن! من برای شما مَثَلی میآورم تا مشکلت حلّ گردد.زمانی سلطانی در صحرا و بادیه از غلامان دور افتاد و به ناچار در شکارگاه، وارد خیمهای شد.در آن سیاه چادر، پیری زال با پسری دید که در گوشهی چادر، بزی داشتند که از آن شیر دوشیده و به وسیلهی آن گذران زندگی میکردند. آنها سلطان را نمیشناختند و از باب اکرام ضیف، تنها دارائی خود را که بزی بود، کشتند و طعامی حاضر کردند و برای میهمان آوردند.سلطان چون غذای خود را خورد و شب همانجا خوابید.
روز بعد که همراهان سلطان او را یافتند، وی شرح احوال خود را با آنان در میان گذاشت و گفت: که من در شکارگاه، در بادیهی خونخوار، با حالت تشنگی و گرسنگی، از غلامان دور افتادم و در شدّت گرمی هوا، به خیمه این پیر زال رفتم، در حالی که آنها مرا نمیشناختند.
ما یملک این عجوزه و پسرش، بزی بود که از شیر آن گذران میکردند. بز را کشته، برای من کباب نموده و حاضر ساختند. الحال چه کنم؟ و در عوض این کار، به اینها چه بدهم؟ و چه کنم که تلافی محبّت این زن و پسرش شود؟
یکی گفت: صد گوسفند به او بدهید!. دیگری از وزرا گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید!. دیگری گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید!.
سلطان فرمود: هرچه بدهم، کم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، آن وقت مکافاتِ به مِثل کردهام. چون آنها هر چه داشتند، به من دادند؛ پس من هم هر چه دارم باید به ایشان بدهم تا جبران کارشان شود.
الحال، جناب بحر العلوم! حضرت سید الشهدا(ع) هرچه از مال و منال، اهل و عیال، پسر و برادر، دختر و خواهر و سر و پیکر داشت، در راه خدا داد؛ پس اگر خداوند به زائرین و باکین آن جناب، آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجّب نمود!. این را فرمود و از نظرِ سید غایب شد[1].
[1] العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان، نهاوندی علی اکبر، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ج2،ص: 545