طبیب یونانی و معجزهی خوردن داروی مضر توسط امیر مومنان علی علیه السلام
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ق.ظ
امام حسن عسکریّ از جدّ بزرگوارشان حضرت امام سجاد علیهما السّلام روایت نمودهاند که: روزی امیر المؤمنین علی علیهالسّلام در مسجد نشسته بودند که مردی از اهالی یونان که مدّعی فلسفه و طبّ بود خدمت آن حضرت رسیده و عرض کرد:
ای ابو الحسن!، خبر جنون دوستت به من رسیده، آمدم تا درمانش کنم ولی خبر یافتم که او وفات نموده و فرصتی که قصد آن را داشتم از دستم رفته است. به من گفته اند که تو پسر عمو و داماد اویی، اکنون که به تو می نگرم میبینم که رنگ زرد چهرهات، نشان از غلبه صفرا دارد و میبینم که دو ساق پای شما نیز بسیار نازک شده است و گمان نمیکنم توان برداشتن بار سنگین را داشته باشد.
امّا مریضی صفرا؛ دارویش را دارم، ولی در بهبودی و ضخیم شدن ساق پای شما مرا هیچ قدرتی نیست و صلاح آن است که با آن در راه رفتن، مدارا کرده و کمتر از آنها کار بکشی و کمتر بار بر پشت و سینهات بگذاری؛ زیرا دو ساق پای شما بسیار باریک گردیده و ممکن است که در صورت عدم مراعات، شکسته شوند.
آنگاه دارویی را بیرون آورد و گفت: داروی صفرای شما این است. این دارو هیچ اذیّت و فسادی ندارد؛ فقط باید تا چهل روز از خوردن گوشت پرهیز کنی در این صورت، صفرایت بهبود خواهد یافت.
حضرت امیر علیه السّلام به او فرمود: اینها که از دارویت گفتی موجب کاهش زردی و بهبود آن است؛ آیا دارویی داری که آن را تشدید کرده و به آن زیان رساند؟! مرد یونانیّ داروی دیگری را نشان داد و گفت:
آری؛ یک حبّه از این دارو را اگر فرد مبتلا به صفرایی بخورد، بی درنگ خواهد مُرد؛ و اگر فرد، مبتلا به صفرا نباشد، به سبب خوردن آن، مبتلای به صفرا شده و بر اساس ابتلای به آن، در همان روز خواهد مُرد.
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: «فأرنی هذا الضار» این داروی زیان آور را به من ده. پس طبیب آن را به وی داد.
حضرت فرمود: وزن این دارو چقدر است؟ طبیب گفت: وزن آن دو مثقال است و این دارو، سمی کشنده است که هر حبهی آن قادر است یک مرد را از پای در آورد. پس آن حضرت، حبّه را از وی گرفته و خورد و بدنبال آن؛ عرق سبکی نمود.
با دیدن این صحنه، مرد یونانیّ به هراس افتاد و گفت: اگر او بمیرد، مرا جلب خواهند کرد و خواهند گفت که او را من به قتل رساندهام و هرگز نخواهند پذیرفت که او خود، دست به این کار زده است!!.
پس آن حضرت تبسّمی نمود و فرمود: ای بنده خدا! تا کنون بدنی سالمتر از الان نداشتهام و آنچه که تو آن را سمّ پنداشتی، هیچ زیانی به من نرسانید.
سپس فرمود: چشمانت را ببند. طبیب چشمانش را بست. آنگاه حضرت فرمود چشمانت را باز کن. چون طبیب چشمانش را باز کرد و به چهره آن حضرت نگاه کرد، دید رنگ آن حضرت از زردی برگشته و سرخ و سفید شده است.طبیب از دیدن این صحنه به خود لرزید و ترسید.
حضرت امیر (ع) تبسمی نمود و فرمود: پس آن زردی که در صورت من دیدی کجا است؟! گفت: به خدا قسم گویا تو آن کسی نیستی که من پیش از این، او را دیدهام.
حضرت فرمود: با همان سمّی که فکر کردی مرا خواهد کشت آن زردی از بین رفت!.
سپس حضرت پایش را جلو آورد و جامه را بالا زد و فرمود: امّا در بارهی دو ساقِ پایِ باریک من که به نظر تو باید با آنها در حمل بار مدارا کنم تا به آنها فشار نیامده و نشکند؛ اینک به تو نشان خواهم داد که طبّ خداوند از طبّ تو برتر است. در این حال، حضرت دست خود را به ستون بسیار بزرگی که در وسط آن مجلس بود و بر بالای آن دو اطاق بر روی هم ساخته شده بود زد و آن را بلند کرد. در این حال بنای ساختمان و هر چه بر بالای آن بود، از جا کنده شد و به حرکت در آمد. با دیدن این صحنه، حال غش و بیهوشی به مرد یونانی دست داد و او بر زمین افتاد!!.
حضرت فرمود: به رویش آب بریزید. پس به هوش آمده در حالی که میگفت: به خدا قسم که تا به امروز این چنین صحنهی عجیبی ندیده بودم!!.
حضرت فرمود: این قدرت همان دو ساقِ پایِ باریکی است که دیدی!. ای مرد یونانیّ! آیا این در طبّ تو یافت میشود؟!
یونانیّ گفت: آیا محمّد نیز همچون تو بود؟
حضرت فرمود: آیا علم و عقل و قوّت من جز از وجود مبارک آن حضرت است؟!!.
آنگاه فرمود: مردی ثقفی که در علم طبّ، سرآمد همه اعراب بود نزد آن حضرت آمده و گفت: اگر شما دچار جنون هستید من قادر به درمان آن هستم؟
رسول خدا- صلّی اللَّه علیه و آله- در جواب فرمود: آیا مایلی معجزهای به تو بنمایانم تا به خوبی دریابی که هیچ نیازی به طبّ تو ندارم؟. گفت: آری. فرمود: چه معجزهای میخواهی؟ گفت: آن درخت خرمای دور را فراخوان تا از ریشه در آمده و کشان کشان نزد تو آید.
حضرت فرمود: همین تو را بس است؟ گفت: نه. فرمود: چه معجزهی دیگری میخواهی؟ گفت:
عرض کرد: سپس آن را امر کن که به جای خود برگشته و داخل همان زمینی شود که از ریشه بیرون آمده بود. پس به امر حضرت، معجزه آن طبیب مو به مو انجام شد.
یونانیّ گفت: این واقعه که از محمّد نقل میکنی من در آنجا حاضر نبودم که بپذیرم، ولی من درخواست کمتری از تو دارم. من از تو دور میشوم، مرا به سوی خود بخوان. من به سوی تو نخواهم آمد و اگر بدون اختیار آمدم، این معجزه خواهد بود.
حضرت فرمود: این تنها معجزهای برای شخص تو خواهد بود، زیرا تو خود واقفی که آن را اراده نکردی، ولی ممکن است که تو یا دیگری ادّعا کند که با هم تبانی کردهایم، پس درخواست معجزهای بنما که آیت و نشانهای برای همه جهانیان باشد.
یونانیّ گفت: حال که اختیار را به دست من گذاردی، اقتراح و استدعای من آن است که اجزا و شاخههای این درخت خرما را از یکدیگر جدا ساخته و پراکنده کنی؛ سپس فرمان دهی همه به مکان سابق خود بازگشته و به همان شکل اولیه خود برگردند.
حضرت فرمود: تو خود از جانب من رسولی! به نزد درخت خرما برو و بگو: وصیِّ رسول خدا به اجزایت امر میکند که از هم جدا شده و از هم یکدیگر دور شوید!.
پس یونانی پیش رفت و همان عبارات را به درخت گفت. ناگهان تمام اجزای درخت از یکدیگر به سرعت جدا شدند و هیچ اثری از آن درخت به جای نماند؛ به طوری که گویا اصلا درختی آنجا نبوده است!.
با دیدن این صحنه، لرزه بر اندام وی افتاد و گفت: ای وصیّ رسول خدا!! استدعای اوّل مرا انجام دادی، استدعای دیگری دارم؛ اکنون از آنها بخواه که به جای نخست خود بازگشته و اجزا با هم جمع گردند.
حضرت فرمود: تو خود، رسول من در این کاری!، برو و به آن اجزا بگو که وصیّ رسول خدا شما را امر میکند که مانند حالت نخست، جمع شوید و به جای اوّل خود بازگردید.
یونانیّ این ندا را سر داد. ناگهان بادی برخاست و تمام آن اجزای درخت خرما به هم پیوستند و درخت مانند اوّل گردید.
مرد یونانیّ گفت: از شما درخواست معجزهی دیگری دارم. استدعا دارم که خوشهها و خرماهای نارس این درخت، رنگشان از سبزی به زردی و سرخی بگراید و تبدیل به رطبِ رسیده شود تا ما با همه کسانی که در محضر شما حاضریم از آن تناول کنیم.
حضرت فرمود: تو خود رسول من به آن هستی، برو و آنچه خواستی را به آن امر کن!. پس مرد یونانی نیز طبق دستور حضرت عمل کرد؛ به ناگاه خوشههای خرمای پر پشتی بر روی درخت ایجاد شد و رنگ آنها تغییر کرد و رسید.
یونانیّ گفت: استدعا دارم، که خوشه های آن را نزدیک من آری، یا دستم را دراز کنی تا به آنها برسد.
حضرت فرمود: آن دستی را که میخواهی به وسیلهی آن خوشه را بچینی، دراز کن و بگو:
«یَا مُقَرِّبَ الْبَعِیدِ قَرِّبْ یَدِی مِنْهَا» ای نزدیک کنندهی دور! دست مرا به آن نزدیک فرما؛ و دست دیگرت را که میخواهی به وسیلهی آن خوشه را بگیری، دراز کن و بگو:
«یَا مُسَهِّلَ الْعَسِیرِ سَهِّلْ لِی تَنَاوُلَ مَا یَبْعُدُ عَنِّی مِنْهَا» ای آسان کنندهی سختی! دسترسی به آنچه از من دور است را آسان فرما!.
طبیب همان کرد و همان گفت؛ پس دو دستش دراز شد و به خوشه رسید. خوشهی دیگری نیز از درخت خرما تا زمین آویزان شد و چوب آن خوشه، مانند نهالی در پیش یونانی راست بایستاد!.
سپس حضرت فرمود: اگر از این خرماها تناول کنی و به معجزاتی که از من دیدی ایمان نیاوری، خداوند تو را به اشدّ مجازات عقوبت خواهد کرد تا مایهی عبرت افراد عاقل و جاهل از خلقِ او گردی!.
یونانیّ گفت: اگر من این چنین کنم، مسلّما ره عناد پیموده و خود را در معرض هلاکت و نابودی قرار دادهام؛ اکنون من شهادت میدهم که تو از خاصّان درگاه الهی هستی و هر چه از خداوند گفتهای همه حقیقت است؛ پس هر چه میخواهی امر کن تا اطاعتت نمایم.
حضرت فرمود: تو را امر میکنم که اعتراف به یکتایی خداوند کنی و شهادت به جود و حکمت او دهی و پروردگار را از هر عبث و فساد و ظلم به بندگان -از زن و مرد- بریّ و منزّه دانی، و شهادت دهی که محمّد -صلّی اللَّه علیه و آله که من وصی اویم- سید آدمیان است و آن حضرت برخوردار از بالاترین درجه در دار السّلام است، و شهادت دهی که علیّ -همو که این معجزات را به تو نمایان ساخت و تو را متولّی نعمتها و والی امر خود نمود- پس از پیامبر گرامی اسلام(ص)، بهترین خلق خدا است، وشهادت دهی که پس از رحلت رسول خدا (ص) او در جانشینی و عمل به شرایع الهی شایستهتر از سایر مردم است، و شهادت دهی که دوستانِ او دوستانِ خدا، و دشمنانش ،دشمنان خدایند؛ و شهادت دهی به اینکه سایر مؤمنینی که در اوامر من، یار و یاور تو هستند، بهترین افراد امّت رسول خدا و پاکترین پیروان من میباشند.
و تو را امر میکنم که در آن اموالی که خداوند به فضل خود روزیت ساخته، برادران دینیات را -که مانند تو، پیامبر اکرم و مرا تصدیق نموده و مطیع فرمان ما هستند- شریک گردانی و فقرشان را مرتفع سازی و با کسانی که در درجهی ایمان با تو برابرند، اموالت را مواسات نمایی و نسبت به کسانی که بر تو در امور دینی افضل و برترند اموالت را ایثار نمایی؛ تا با این کار، بر حضرت حقّ معلوم گردد که دین او نزد تو از مال عزیزتر است؛ و اینکه دوستان خدا نزد تو از اهل و عیالت گرامیترند.
و تو را امر میکنم که دینت را حفظ کنی، و علمی را که به تو سپردم و اسراری را که نزد تو نهادم، همه را پنهان داری و آنها را بر معاندین ما فاش مسازی، و گرنه مورد ضرب و شتم و لعن آنها واقع خواهی شد.
نکند سرّ ما را بر افراد غافلی که علیه ما زشتکاری میکنند فاش سازی!! و با این کار، دوستان ما را گرفتار آزار جاهلان نمایی!!.
و تو را دستور میدهم که در دین خود تقیّه کنی، زیرا خداوند میفرماید:
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاه»
و به تو اجازه میدهم در صورت خوف و ترس و از سر تقیّه، دشمنان را بر ما برتری دهی، و حتّی از ما برائت جویی، و حتّی نمازهای واجب را ترک گویی، زیرا برتری دادنِ دشمنان ما بر ما -در هنگام ترس-، نه به آنها سودی رساند و نه به ما زیانی وارد آورد، و اظهار برائت تو از ما هنگام تقیّه، در حالی که دوستدار مایی، نه تهمتی بر ما بوده و نه چیزی از ما کم کند، و اگر تو ساعتی با زبان از ما تبرّی جویی -در حالی که قلباً از موالی مایی- روح ایمانی که باعث قوام بندگی توست، در تو باقی خواهد ماند و جایگاه و شأن و مالت نیز -که محبتت را به وسیله آن ابراز میداری و به واسطه آن نصرت و یاری ما میکنی- محفوظ خواهد ماند؛ و با این کار، همه دوستان و برادران و خواهران ایمانی ما را ماهها و سالها از هر زیانی بیمه خواهی کرد؛ تا اینکه خداوند بر این پریشانی و اندوه، فرج و گشایشی فرماید، و این اندوه و دلتنگی و گرفتگیِ خاطر، زدوده شود و این روش بهتر از آن است که خود را در معرض هلاکت و نابودی قرار دهی و خود را از عمل به دستورات دین محروم سازی و خلاف مصلحت برادان دینیات عمل کنی.
مبادا مبادا آن تقیّهای که تو را گفتم ترک کنی، که با این کار، خون خود و برادرانت را بیهوده ریختهای و اموال خود و ایشان را به دست دشمنان خدا به نابودی کشاندهای؛ در حالی که امر خدا بر اعزاز دوستان است؛ آگاه باش که در صورت عدم عمل به دستوراتم، زیان تو بر خود و دوستانت شدیدتر از زیان افراد ناصب و کافر بر ما خواهد بود [1].
[1] الاحتجاج علی أهل اللجاج، طبرسی، ج1، ص: 235
الاحتجاج، طبرسی، ترجمه جعفری، ج 1، ص: 515
[با اندکی تغییر در ترجمه]
ای ابو الحسن!، خبر جنون دوستت به من رسیده، آمدم تا درمانش کنم ولی خبر یافتم که او وفات نموده و فرصتی که قصد آن را داشتم از دستم رفته است. به من گفته اند که تو پسر عمو و داماد اویی، اکنون که به تو می نگرم میبینم که رنگ زرد چهرهات، نشان از غلبه صفرا دارد و میبینم که دو ساق پای شما نیز بسیار نازک شده است و گمان نمیکنم توان برداشتن بار سنگین را داشته باشد.
امّا مریضی صفرا؛ دارویش را دارم، ولی در بهبودی و ضخیم شدن ساق پای شما مرا هیچ قدرتی نیست و صلاح آن است که با آن در راه رفتن، مدارا کرده و کمتر از آنها کار بکشی و کمتر بار بر پشت و سینهات بگذاری؛ زیرا دو ساق پای شما بسیار باریک گردیده و ممکن است که در صورت عدم مراعات، شکسته شوند.
آنگاه دارویی را بیرون آورد و گفت: داروی صفرای شما این است. این دارو هیچ اذیّت و فسادی ندارد؛ فقط باید تا چهل روز از خوردن گوشت پرهیز کنی در این صورت، صفرایت بهبود خواهد یافت.
حضرت امیر علیه السّلام به او فرمود: اینها که از دارویت گفتی موجب کاهش زردی و بهبود آن است؛ آیا دارویی داری که آن را تشدید کرده و به آن زیان رساند؟! مرد یونانیّ داروی دیگری را نشان داد و گفت:
آری؛ یک حبّه از این دارو را اگر فرد مبتلا به صفرایی بخورد، بی درنگ خواهد مُرد؛ و اگر فرد، مبتلا به صفرا نباشد، به سبب خوردن آن، مبتلای به صفرا شده و بر اساس ابتلای به آن، در همان روز خواهد مُرد.
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: «فأرنی هذا الضار» این داروی زیان آور را به من ده. پس طبیب آن را به وی داد.
حضرت فرمود: وزن این دارو چقدر است؟ طبیب گفت: وزن آن دو مثقال است و این دارو، سمی کشنده است که هر حبهی آن قادر است یک مرد را از پای در آورد. پس آن حضرت، حبّه را از وی گرفته و خورد و بدنبال آن؛ عرق سبکی نمود.
با دیدن این صحنه، مرد یونانیّ به هراس افتاد و گفت: اگر او بمیرد، مرا جلب خواهند کرد و خواهند گفت که او را من به قتل رساندهام و هرگز نخواهند پذیرفت که او خود، دست به این کار زده است!!.
پس آن حضرت تبسّمی نمود و فرمود: ای بنده خدا! تا کنون بدنی سالمتر از الان نداشتهام و آنچه که تو آن را سمّ پنداشتی، هیچ زیانی به من نرسانید.
سپس فرمود: چشمانت را ببند. طبیب چشمانش را بست. آنگاه حضرت فرمود چشمانت را باز کن. چون طبیب چشمانش را باز کرد و به چهره آن حضرت نگاه کرد، دید رنگ آن حضرت از زردی برگشته و سرخ و سفید شده است.طبیب از دیدن این صحنه به خود لرزید و ترسید.
حضرت امیر (ع) تبسمی نمود و فرمود: پس آن زردی که در صورت من دیدی کجا است؟! گفت: به خدا قسم گویا تو آن کسی نیستی که من پیش از این، او را دیدهام.
حضرت فرمود: با همان سمّی که فکر کردی مرا خواهد کشت آن زردی از بین رفت!.
سپس حضرت پایش را جلو آورد و جامه را بالا زد و فرمود: امّا در بارهی دو ساقِ پایِ باریک من که به نظر تو باید با آنها در حمل بار مدارا کنم تا به آنها فشار نیامده و نشکند؛ اینک به تو نشان خواهم داد که طبّ خداوند از طبّ تو برتر است. در این حال، حضرت دست خود را به ستون بسیار بزرگی که در وسط آن مجلس بود و بر بالای آن دو اطاق بر روی هم ساخته شده بود زد و آن را بلند کرد. در این حال بنای ساختمان و هر چه بر بالای آن بود، از جا کنده شد و به حرکت در آمد. با دیدن این صحنه، حال غش و بیهوشی به مرد یونانی دست داد و او بر زمین افتاد!!.
حضرت فرمود: به رویش آب بریزید. پس به هوش آمده در حالی که میگفت: به خدا قسم که تا به امروز این چنین صحنهی عجیبی ندیده بودم!!.
حضرت فرمود: این قدرت همان دو ساقِ پایِ باریکی است که دیدی!. ای مرد یونانیّ! آیا این در طبّ تو یافت میشود؟!
یونانیّ گفت: آیا محمّد نیز همچون تو بود؟
حضرت فرمود: آیا علم و عقل و قوّت من جز از وجود مبارک آن حضرت است؟!!.
آنگاه فرمود: مردی ثقفی که در علم طبّ، سرآمد همه اعراب بود نزد آن حضرت آمده و گفت: اگر شما دچار جنون هستید من قادر به درمان آن هستم؟
رسول خدا- صلّی اللَّه علیه و آله- در جواب فرمود: آیا مایلی معجزهای به تو بنمایانم تا به خوبی دریابی که هیچ نیازی به طبّ تو ندارم؟. گفت: آری. فرمود: چه معجزهای میخواهی؟ گفت: آن درخت خرمای دور را فراخوان تا از ریشه در آمده و کشان کشان نزد تو آید.
حضرت فرمود: همین تو را بس است؟ گفت: نه. فرمود: چه معجزهی دیگری میخواهی؟ گفت:
عرض کرد: سپس آن را امر کن که به جای خود برگشته و داخل همان زمینی شود که از ریشه بیرون آمده بود. پس به امر حضرت، معجزه آن طبیب مو به مو انجام شد.
یونانیّ گفت: این واقعه که از محمّد نقل میکنی من در آنجا حاضر نبودم که بپذیرم، ولی من درخواست کمتری از تو دارم. من از تو دور میشوم، مرا به سوی خود بخوان. من به سوی تو نخواهم آمد و اگر بدون اختیار آمدم، این معجزه خواهد بود.
حضرت فرمود: این تنها معجزهای برای شخص تو خواهد بود، زیرا تو خود واقفی که آن را اراده نکردی، ولی ممکن است که تو یا دیگری ادّعا کند که با هم تبانی کردهایم، پس درخواست معجزهای بنما که آیت و نشانهای برای همه جهانیان باشد.
یونانیّ گفت: حال که اختیار را به دست من گذاردی، اقتراح و استدعای من آن است که اجزا و شاخههای این درخت خرما را از یکدیگر جدا ساخته و پراکنده کنی؛ سپس فرمان دهی همه به مکان سابق خود بازگشته و به همان شکل اولیه خود برگردند.
حضرت فرمود: تو خود از جانب من رسولی! به نزد درخت خرما برو و بگو: وصیِّ رسول خدا به اجزایت امر میکند که از هم جدا شده و از هم یکدیگر دور شوید!.
پس یونانی پیش رفت و همان عبارات را به درخت گفت. ناگهان تمام اجزای درخت از یکدیگر به سرعت جدا شدند و هیچ اثری از آن درخت به جای نماند؛ به طوری که گویا اصلا درختی آنجا نبوده است!.
با دیدن این صحنه، لرزه بر اندام وی افتاد و گفت: ای وصیّ رسول خدا!! استدعای اوّل مرا انجام دادی، استدعای دیگری دارم؛ اکنون از آنها بخواه که به جای نخست خود بازگشته و اجزا با هم جمع گردند.
حضرت فرمود: تو خود، رسول من در این کاری!، برو و به آن اجزا بگو که وصیّ رسول خدا شما را امر میکند که مانند حالت نخست، جمع شوید و به جای اوّل خود بازگردید.
یونانیّ این ندا را سر داد. ناگهان بادی برخاست و تمام آن اجزای درخت خرما به هم پیوستند و درخت مانند اوّل گردید.
مرد یونانیّ گفت: از شما درخواست معجزهی دیگری دارم. استدعا دارم که خوشهها و خرماهای نارس این درخت، رنگشان از سبزی به زردی و سرخی بگراید و تبدیل به رطبِ رسیده شود تا ما با همه کسانی که در محضر شما حاضریم از آن تناول کنیم.
حضرت فرمود: تو خود رسول من به آن هستی، برو و آنچه خواستی را به آن امر کن!. پس مرد یونانی نیز طبق دستور حضرت عمل کرد؛ به ناگاه خوشههای خرمای پر پشتی بر روی درخت ایجاد شد و رنگ آنها تغییر کرد و رسید.
یونانیّ گفت: استدعا دارم، که خوشه های آن را نزدیک من آری، یا دستم را دراز کنی تا به آنها برسد.
حضرت فرمود: آن دستی را که میخواهی به وسیلهی آن خوشه را بچینی، دراز کن و بگو:
«یَا مُقَرِّبَ الْبَعِیدِ قَرِّبْ یَدِی مِنْهَا» ای نزدیک کنندهی دور! دست مرا به آن نزدیک فرما؛ و دست دیگرت را که میخواهی به وسیلهی آن خوشه را بگیری، دراز کن و بگو:
«یَا مُسَهِّلَ الْعَسِیرِ سَهِّلْ لِی تَنَاوُلَ مَا یَبْعُدُ عَنِّی مِنْهَا» ای آسان کنندهی سختی! دسترسی به آنچه از من دور است را آسان فرما!.
طبیب همان کرد و همان گفت؛ پس دو دستش دراز شد و به خوشه رسید. خوشهی دیگری نیز از درخت خرما تا زمین آویزان شد و چوب آن خوشه، مانند نهالی در پیش یونانی راست بایستاد!.
سپس حضرت فرمود: اگر از این خرماها تناول کنی و به معجزاتی که از من دیدی ایمان نیاوری، خداوند تو را به اشدّ مجازات عقوبت خواهد کرد تا مایهی عبرت افراد عاقل و جاهل از خلقِ او گردی!.
یونانیّ گفت: اگر من این چنین کنم، مسلّما ره عناد پیموده و خود را در معرض هلاکت و نابودی قرار دادهام؛ اکنون من شهادت میدهم که تو از خاصّان درگاه الهی هستی و هر چه از خداوند گفتهای همه حقیقت است؛ پس هر چه میخواهی امر کن تا اطاعتت نمایم.
حضرت فرمود: تو را امر میکنم که اعتراف به یکتایی خداوند کنی و شهادت به جود و حکمت او دهی و پروردگار را از هر عبث و فساد و ظلم به بندگان -از زن و مرد- بریّ و منزّه دانی، و شهادت دهی که محمّد -صلّی اللَّه علیه و آله که من وصی اویم- سید آدمیان است و آن حضرت برخوردار از بالاترین درجه در دار السّلام است، و شهادت دهی که علیّ -همو که این معجزات را به تو نمایان ساخت و تو را متولّی نعمتها و والی امر خود نمود- پس از پیامبر گرامی اسلام(ص)، بهترین خلق خدا است، وشهادت دهی که پس از رحلت رسول خدا (ص) او در جانشینی و عمل به شرایع الهی شایستهتر از سایر مردم است، و شهادت دهی که دوستانِ او دوستانِ خدا، و دشمنانش ،دشمنان خدایند؛ و شهادت دهی به اینکه سایر مؤمنینی که در اوامر من، یار و یاور تو هستند، بهترین افراد امّت رسول خدا و پاکترین پیروان من میباشند.
و تو را امر میکنم که در آن اموالی که خداوند به فضل خود روزیت ساخته، برادران دینیات را -که مانند تو، پیامبر اکرم و مرا تصدیق نموده و مطیع فرمان ما هستند- شریک گردانی و فقرشان را مرتفع سازی و با کسانی که در درجهی ایمان با تو برابرند، اموالت را مواسات نمایی و نسبت به کسانی که بر تو در امور دینی افضل و برترند اموالت را ایثار نمایی؛ تا با این کار، بر حضرت حقّ معلوم گردد که دین او نزد تو از مال عزیزتر است؛ و اینکه دوستان خدا نزد تو از اهل و عیالت گرامیترند.
و تو را امر میکنم که دینت را حفظ کنی، و علمی را که به تو سپردم و اسراری را که نزد تو نهادم، همه را پنهان داری و آنها را بر معاندین ما فاش مسازی، و گرنه مورد ضرب و شتم و لعن آنها واقع خواهی شد.
نکند سرّ ما را بر افراد غافلی که علیه ما زشتکاری میکنند فاش سازی!! و با این کار، دوستان ما را گرفتار آزار جاهلان نمایی!!.
و تو را دستور میدهم که در دین خود تقیّه کنی، زیرا خداوند میفرماید:
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاه»
و به تو اجازه میدهم در صورت خوف و ترس و از سر تقیّه، دشمنان را بر ما برتری دهی، و حتّی از ما برائت جویی، و حتّی نمازهای واجب را ترک گویی، زیرا برتری دادنِ دشمنان ما بر ما -در هنگام ترس-، نه به آنها سودی رساند و نه به ما زیانی وارد آورد، و اظهار برائت تو از ما هنگام تقیّه، در حالی که دوستدار مایی، نه تهمتی بر ما بوده و نه چیزی از ما کم کند، و اگر تو ساعتی با زبان از ما تبرّی جویی -در حالی که قلباً از موالی مایی- روح ایمانی که باعث قوام بندگی توست، در تو باقی خواهد ماند و جایگاه و شأن و مالت نیز -که محبتت را به وسیله آن ابراز میداری و به واسطه آن نصرت و یاری ما میکنی- محفوظ خواهد ماند؛ و با این کار، همه دوستان و برادران و خواهران ایمانی ما را ماهها و سالها از هر زیانی بیمه خواهی کرد؛ تا اینکه خداوند بر این پریشانی و اندوه، فرج و گشایشی فرماید، و این اندوه و دلتنگی و گرفتگیِ خاطر، زدوده شود و این روش بهتر از آن است که خود را در معرض هلاکت و نابودی قرار دهی و خود را از عمل به دستورات دین محروم سازی و خلاف مصلحت برادان دینیات عمل کنی.
مبادا مبادا آن تقیّهای که تو را گفتم ترک کنی، که با این کار، خون خود و برادرانت را بیهوده ریختهای و اموال خود و ایشان را به دست دشمنان خدا به نابودی کشاندهای؛ در حالی که امر خدا بر اعزاز دوستان است؛ آگاه باش که در صورت عدم عمل به دستوراتم، زیان تو بر خود و دوستانت شدیدتر از زیان افراد ناصب و کافر بر ما خواهد بود [1].
[1] الاحتجاج علی أهل اللجاج، طبرسی، ج1، ص: 235
الاحتجاج، طبرسی، ترجمه جعفری، ج 1، ص: 515
[با اندکی تغییر در ترجمه]
۹۵/۱۰/۱۴