المنه للّه که به مطلوب رسیدیم
المنه للّه که به مطلوب رسیدیم
عمریست که اندر طلب دوست دویدیم
هم مدرسه هم صومعه هم میکده دیدیم
با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانی
از هیچ کسی هم خبر از او نشنیدیم
در کنج خرابی پس از آن جای گرفتیم
تنها و دل افسره و نومید خزیدیم
سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم
هم بر سر خود، خرقه صد پاره کشیدیم
هر تیر که آمد همه بر سینه شکستیم
هر تیغ که آمد، همه بر فرق خریدیم
جام ار چه همه زهر بلا بود گرفتیم
می ار چه همه خون جگر بود چشیدیم
چشم از رخ هر کس همه گر دوست ببستیم
پا از در هر کس همه ار خویش کشیدیم
از آنچه جز افسانه او گوش گرفتیم
از آنچه به جز قصه او لب بگزیدیم
هر لوح که در مکتب ما جمله بشستیم
هر صفحه که در مَدرس ما جمله دریدیم
هر نقش بجز نقش وی از سینه ستردیم
هر مهر به جز مهر وی از دل ببریدیم
جز عکس رُخَش ز آینه دل بزدودیم
جز یاد وی از مزرع خاطر درویدیم
گر تشنه شدیم آب ز جوی مژه خوردیم
ور گرسنه لَخت جگرِ خویش مکیدیم
یک چند چنین چون ره مقصود سپردیم
المنة للّه که به مطلوب رسیدیم
خرم سحری بود که با یاد خوش او
بنشسته که از شش جهت این نغمه شنیدیم
کایام وصالست و شب هجر سر آمد
برخیز صفائی چه نشستی که رسیدیم
جستیم ز جا جان به کف از بهر نثارش
پس دیده گشودیم به هر سو نگریدیم
دیدیم نه پیدا اثر از کون و مکان بود
جز پرتو یک مهر دگر چیز ندیدیم
دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و ز هر نخل، انا اللّه شنیدیم