شهادت حضرت علی اصغر در میدان بر روی دست حضرت
هان بیارید آن یکی فرزند من
وان یکی نوباوهی دلبند من
هین بیاریدش به قربانگه برم
بهر مهمانی بسوی شه برم
مادرش را گر به پستان نیست شیر
شیر جوشد از دم پیکان تیر
پس نهاد آن طفل بر قربوسِ زین
بانشاط آمد سوی میدانِ کین
پس به کف بگرفت آن دُردانه را
سوخت هم دل خویش و هم بیگانه را
شربت آبی طلب کرد از عدو
تا مگر تر سازد آن کودک، گلو
جانب صد تیر او را راست کرد
عشق خونریز آنچه خود میخواست کرد
شه گرفت آن طفل را بر روی دست
گَرد خجلت بر رخ گردون نشست
با زبانِ حال میگفت ای خدا
در رهت آوردم این را یک فدا
عید قربان منست اینم مِنا
من خلیل عهد و اینم یک فدا
چون پی قربانیش بر کف نهاد
شست دشمن از کمان تیری گشاد
هین بگیر این جرعهی آب زلال
دیگر از بیشیری ای کودک منال
آمد آن تیر و نشستش در گلو
ای جهانِ دون، تفو بر تو، تفو
برگرفت آن طفل خونآلود را
آن ذبیح کعبهی مقصود را
طفل خونآلوده در آغوش شاه
شه عنان گرداند سوی خیمهگاه
کی پرستاران بگیریدش ز من
دادم از پستان پیکانش لَبن
پس نهادش در میان کشتگان
شد پی قربانی دیگر روان
کآمد از خرگه برون خورشیدوار
نوجوان، شهزادهی والاتبار
قامتی زیبا چه سرو افراخته
عنبرین گیسو به دوش انداخته
چهره و چهر آفتاب از آن خجل
قامتی شمشاد پیشش پا بگل
یوسف او را داده خط بندگی
خضر از او جویای آب زندگی
چهرهی او آیت حسن و جلال
از رخش ظاهر جلال ذو الجلال
از لب او معجز عیسی، نهان
از رخ او نور پیغمبر، عیان
شد بلند از آسمان و از زمین
غلغل احسنت و بانگ آفرین
بوسه زد سلطان دین را در رکاب
با هلالی شد قرین آفتاب
کآمد اکنون نوبت من ای پدر
جان گشوده سوی میدان بالوپر
سوی میدانِ شهادت رخصتی
از پسِ رخصت مرا هم همتی
تا در این میدان کمی جولان کنم
جان شیرین در رهت قربان کنم
همچو اسماعیل اینها سر نِهَم
حنجر اندر ناوک خنجر نِهَم
عاشقان، جام فرح آنگه کشند
تشنهلب در راه جانانشان کُشند
تشنهی او را بجز او آب نیست
جز ز جام وصل او سیراب نیست
آبِ خنجر نهری از آن آبهاست
متصل آن نهر با بحرِ بلاست
ای بلا بر من تو از جان خوشتری
سلسبیل و کوثری یا خنجری
خنجرا گر خود تو کوثر نیستی
جان چرا بخشی بگو پس چیستیدیوان مرحوم ملا احمد نراقی(طاقدیس)