خطاب به زمین عراق و کوفه و کربلا و آمدن حضرت سید الشهداء(ع)
ای زمین کربلا دلشاد زی
تا قیامت زان سبب، آباد زی
البشاره ای زمین کربلا
کایدت مهمان سلطان الوَری
آسمان شو عرش شو بر خود ببال
گردن دولت بکش بربند یال
قُبهی عزت به گردون کن بلند
هم بر آن پیرایه مهر و ماه بند
بارگاه پادشاهی ساز کن
طرح ایوان و رواق آغاز کن
تخت شاهی اندر آن ایوان بزن
بر فراز تخت مسند درفکن
کاینک از ره میرسد شاهی بزرگ
در رکاب او امیران سترگ
آهوانت را بگو ای کربلا
نافه اندازند اندر راهها
دشت و صحرا را عبیرافشان کنید
خاک را با مُشکِ تر یکسان کنید
باد را گو تا بیفشاند غبار
از در و دیوار و دشتِ آن دیار
گو بپاشد دشت و صحرا را سحاب
از برای مقدم شه، زود آب
تشنهلب آمد شه دنیا و دین
ای فرات آماده کن ماء معین
گر فرات آبی نیارد گو میار
ور نبارد ابر آنجا، گو مبار
تا قیامت ز اشک چشم دوستان
دجلهها باشد در این صحرا روان
ور نباشد مُشک و عنبر، باک نیست
نافهای خوشبوتر از این خاک نیست
بوی جان آید ز خاکِ کربلا
جان فدای خاکِ پاکِ کربلا
شهپر جبریل و زلف حور عین
بس بود جاروب در آن سرزمین
از حجاز آمد برون سلطان دین
رو بسوی کعبهی صدق و یقین
زد برون از کشور بطحا بساط
ره همی بُرّید با شوق و نشاط