اى خدا اى نوربخش هر ظُلَم
اى خدا اى نوربخشِ هرظُلَم
از تو پیدا هرچه پنهان در عدم
انتظام کشور هستى ز تو
هم بلندى از تو، هم پستى ز تو
هر چه هست از توست وز تو هرچه هست
آنچه غیر از توست آن هیچ است و پست
پرتوى از نور رخسار تو یافت
ظلمت شام عدم را برشکافت
صبح دولت از افق سر برکشید
مهر هستى خیمه برخاور کشید
هردو عالم بود در خواب عدم
پاى تا سر، غرق غرقاب عدم
پرتوى از نور بر غرقاب زد
اینهمه نقش عجب بر آب زد
هرکه از خواب عدم بیدار شد
روشنیها دید در پندار شد
جَست از خواب آن یکى مسکین به روز
بىخبر از آفتاب جانفروز
کوه و صحرا و در و دیوار دید
جمله را آکنده از انوار دید
شد گمانش این ضیاء و نور پاک
هست از سنگ و کلوخ و آب و خاک
اى خدا اى از تو نور کاینات
اى ز تو نور ظهورِ کاینات
نوربخشِ شامِ تاریکِ عدم
نقشبندِ تختهى لوح و قلم
نور عالم پرتو رخسار توست
عطرها هم بویى از گلزار توست
از تو باشد جنبش جنبندگان
ما رَمَیتَ اذ رَمَیتَ رو بخوان
نور هربودى ز نور بودِ توست
هرکمالى رشحهاى از جودِ توست
هرچه هستى، سوى تو برگشتنى است
وام باشد، وام را پس دادنیست
شاد باش و با نوا اى اَرغَنون
فاش گو إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ
اى خدا ما را بجز پندار نیست
هم از این پندار، جز آمار نیست
پردهى پندار ما را پاره کن
وهم را از کوى ما آواره کن
اى خدا، دستى که کار از دست رفت
فرصتى ده روزگار از دست رفت
اى خدا فریاد از این پندارها
گشته این پندارها آمارها
آهِ پندارم همه خروار شد
رشتهى امیدهایم مار شد
مار نى بل اژدهاى هفتسر
خویش پیچیده به دست و پا و سر
آبگیرى چشمهاى پنداشتم
از سفاهت پا در آن بگذاشتم
آه کابم صد نى از سر درگذشت
اى خدا رحمى که آب از سر گذشت
اى خدا دیدم هَیونى[50] درگذار
من گمانش کردم اسبى راهوار
برفراز آن نشستم تند و تیز
ناگهان آمد هَیون در جستوخیز
گه به دریا مىرود گاهى هوا
بر زمین گاهى رود گاهى سما
نى دَمى آن راست آرام و درنگ
مىزند گه بر درختم گه به سنگ
گه به کوهم افکند گاهى کمر
گه به بحرم مىبرد گاهى به برّ
پایهایم بسته محکم بر شکم
نى دمى آرام نى یک لحظه لم
نى جدار و نى فسار و نى عنان
این هیون یا غول یا دیو دمان