اى خدا اى هم تو پیدا هم نهان
اى خدا اى هم تو پیدا هم نهان
هم مکانها از تو پُر، هم لامکان
نى ز تو جایى پُر و نى خالى است
وصف تو از این و از آن، قالى[49] است
اى منزه از چه و از چون برى
هرچه گویم تو از آن بالاترى
پاکى از تقدیس و از تسبیحِ ما
از کنایتها و از تصریح ما
اى برون از حیطه تنزیهِ من
خاک بر فرق من و تشبیه من
آنچه از ادراکِ ما آرایش است
ذاتِ پاکت، پاک از آن آلایش است
پرده از رخ برفِکن یک نیمدم
تا نبیند کس به عالم جز عدم
جلوهاى کن بر جهان پیدا و فاش
تا شود پیدا که لاشیئیم، لاش
پرتوى بر این خیال ما و من
کوه اِنّیت ز بیخ و بُن بِکَن
بُرقع افکن زان جمال دلفروز
از فروغش هردو عالم گو بسوز
بانگ برزن، توسن اجلال را
طى کن این غوغا و قیل و قال را
پرده بگشا پیشِ خورشید جهان
کن سیهرویىِ او بر آن عیان
جلوه کن دامنکشان بر کاینات
تا از ایشان نى صفت مانَد نه ذات
محو کن این دفتر اجرام را
نسخ کن این آیت ایام را
رمزى از هستى به ایشان یاد ده
این نمایشها همه بر باد ده
خاصه این مسکین من بىپا و دست
اینچنین دارد گمان کان نیز هست
کرده غوغایى بپا از ما و من
اى دریغ از این خرِ افسار کَن
جلوهاى فرما مرا نابود کن
نخلم آتش، آتش من دود کن
اى دریغا آتش سوزان کجاست؟
تا بسوزاند مرا کاین خوش به جاست
از گمانِ هستیم دل، تنگ شد
بر من این پندار هستى، ننگ شد
از سرم بیرون کن این پندار را
دور کن از جسمم این آمار را
جلوهاى کُن، کُن مرا فارغ ز خویش
زان فنایى را که دادم شرح، پیش
اى صفائى اَبلغت رهوار شد
جام صهباى تو پُر سرشار شد
آرزو میکن ولى بر حدّ خود
جامه گر بُرّى ببُر بر قدّ خود